آنکه رنگی نیست کس را از لب رنگین او
باد جان من فدای عشوه شیرین او
دامن وصلش اگر بار دگر افتد به چنگ
ما و شبهای دراز و گیوی مشکین او
دل به چندین آبگینه جانب او رفت باز
مخت غافل بود مسکین از دل سنگین او
گو بپرس از حال رنجوری که غیر از آب چشم
کس نیاید ز آشنایان بر سر بالین او
عاشقی و مسکنت چندانکه راه و رسم ماست
هست عیاری و شوخی شیوه و آئین او
با قدش نرگس برابر دید روزی سرو را
خاک زد باد صبا در چشم کوته بین او
حاصلی از گریه هم چندان نمی بینم که هست
در من آن آتش که هر آبی دهد تسکین او
گرچه سلطانی و داری حکم بر جان کمال
رحمتی کن تا توانی بر دل مسکین او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه به توصیف حال و هوای دل عاشق میپردازد که به شدت تحت تأثیر زیبایی محبوبش قرار گرفته است. شاعر از رنگین بودن لبهای محبوبش میگوید و این که وجود او بادی است که جان عاشق را به تسخیر درآورده است. دامن وصل محبوب، بر زندگی شبانه و پراندوه شاعر سایه انداخته و او را در آرزوی وصال نگه داشته است. دل شاعر، با وجود تمام زرق و برقهای دنیا، متوجه عمق غم و سنگینی دل خود شده و در آرزوی ملاقات محبوب است. شعر همچنین به تحمل رنج عاشق و یأس او اشاره دارد، بهطوریکه حتی از آشنایانش هم کسی به یاریاش نمیآید. در نهایت، شاعر از محبوبش درخواست رحم میکند تا بر دل مسکین او رحمی کند.
هوش مصنوعی: کسی که خود رنگ و بویی ندارد، اما لبهایش رنگین است، باعث زنده شدن من شده است و جانم فدای زیبایی و دلفریبی او میشود.
هوش مصنوعی: اگر دوباره دامن وصالش به دست ما بیفتد و شبهای طولانی و دلانگیز او را تجربه کنیم، دنیا چقدر شیرین خواهد شد.
هوش مصنوعی: دل به زیباییهای او توجه کرده بود، اما او غافل و بیخبر بود از سنگینی و سختی دل آن معشوق.
هوش مصنوعی: بپرس از حال کسی که در حال رنج و بیماری است و هیچکس جز او نمیتواند به او سر بزند و تنها اشک اوست که از دردش حکایت میکند.
هوش مصنوعی: عشق و فقر جزء اساسی زندگی ماست. در این مسیر، شیطنت و شوخی نیز بخشی از رفتار و شیوه خاص اوست.
هوش مصنوعی: روزی باد صبا سرو را که با قد نرگس برابر شده بود، در چشم کسی که دیدش کوتاه بود، خاک زد.
هوش مصنوعی: من از گریه چندان نتیجهای نمیگیرم، چرا که درون من آتشینی وجود دارد که هیچ آبی نمیتواند آن را آرام کند.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو سلطانی و بر جان دیگران حکم میکنی، تا جایی که میتوانی بر دل بیچارهای رحم کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میتراود التفات از جبههٔ پرچین او
جوهر و آیینه باشد شوخی و تمکین او
بس که دارد نازکی، کار مکیدن میکند
چشم اگر بردارم از لعل لب شیرین او
خضر را عمر ابد از یک دم آب زندگیست
[...]
دلبر کیمخت گر باشد جفا آئین او
خانه من آمد و کیمخت شد قرقین او
نیم گیتی شد مُسَخَّر از طریقِ دینِ او
شد جهان آیینهدار چهرهٔ آیین او
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.