گنجور

 
کمال خجندی

دلم را صبر ممکن نیست از روی نکو کردن

ولی گر اینچنین باشد نشاید عیب او کردن

به شبگردی بر آمد نام من چون ماه در کویش

شبی از روزنش ناچار خواهم سر فرو کردن

به حسن آئینه می گوید که هستم چون به رویش

من آن رو سخت را با دوست خواهم روبرو کردن

اگر چون فرصتی داری منه یک لحظه جام از کف

که خواهد کوزه گر روزی ز خاک ما سبو کردن

به خون دل وضو سازم برآرم رو به ابرویش

که در محراب دلها سجده نتوان بی وضو کردن