ای ابتدای دردت هر درد را نهایت
عشق ترا نه آخر شوق ترا نه غایت
ذوق عذاب تا کی بیگانه را چشانی
از رحمت تو ما را هست این قدر شکایت
در ماجرای عشقت علم و عمل نگنجد
آنجا که قصه تست چه جای این حکایت
در پیش دانش تو چون طفل راه نادان
پیران با کرامت مردان با ولایت
کنه تو نی نبی را معلوم و نی ولی را
معلوم این قدر شد از جبرئیل و آیت
گر دفتر حدیثم پرخون دل نبودی
این گفته ها نکردی در هر دلی سرایت
دانی کمال چون رست از تیره روزگاران
سر بر زد آفتابی از مشرق عنایت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عشق و درد ناشی از آن میپردازد. شاعر از آغاز دردهای عاطفی صحبت میکند و به این نکته اشاره میکند که عشق معلمی بیپایان است و هیچگاه به آخر نمیرسد. او از رنجهای ناشی از عشق و طلب رحمت میگوید و بیان میکند که عظمت موضوع عشق در فراتر از علم و عمل است. شاعر به سادگی و نادانی انسان در مقابل دانش الهی اشاره میکند و تأکید میکند که فهم عمیق عشق و رحمت الهی از توانایی بشر خارج است. در پایان، شاعر از کمال و روشنایی درخشان عشق سخن میگوید که در میانه تاریکیها و مشکلات، ناشی از رحمت الهی است.
هوش مصنوعی: ای آغازکنندهی دردها، هر دردی سرانجامی دارد، اما عشق تو هیچ پایانی ندارد و شوق تو هم هیچ حد و مرزی ندارد.
هوش مصنوعی: تا کی باید بیگانه را از لذت عذاب تو آگاه کنی؟ ما، از رحمت تو چنین شکایتی داریم.
هوش مصنوعی: در داستان عشق تو، دانش و عمل جایی ندارند. در جایی که داستان تو روایت میشود، صحبت از حکایتها چه معنایی دارد؟
هوش مصنوعی: در برابر دانش تو، آدمهای نادان مانند کودکانی هستند که هنوز چیزی نمیدانند و پیران با علم و تجربه و مردان با قدرت و نفوذ نیز در مقایسه با تو ناچیزند.
هوش مصنوعی: عمیقترین حقیقت دربارهی پیامبر و ولی مشخص است و این آگاهی تا این اندازه از جبرئیل و آیات الهی به ما رسیده است.
هوش مصنوعی: اگر دفتر حدیث من، غم و درد دل نمیداشت، این سخنان در دلهای مختلف تأثیر نمیگذاشت.
هوش مصنوعی: میدانی که وقتی کمال و حقیقت انسانی از تاریکیهای روزگار بالا میآید، همچون آفتابی از مشرق مهر و محبت طلوع میکند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت
آب حیات رشحی از جام جانفزایت
هم خواجه تاش گردون دل بر وفا غلامت
هم پادشاه گیتی جان بر میان گدایت
هم چرخ خرقهپوشی در خانقاه عشقت
[...]
بد میکنند مردم زان بیوفا حکایت
وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت
بنیاد عشق ویران، گر میزنم تظلم
ترتیب عقل باطل، گر میکنم شکایت
صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه
[...]
زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت
گر نکتهدانِ عشقی بشنو تو این حکایت
بیمزد بود و مِنَّت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدومِ بیعنایت
رندانِ تشنهلب را آبی نمیدهد کس
[...]
ای رشک شاخ طوبی بالای دلربایت
بر وی لباس خوبی چست است چون قبایت
بر فرق تاجداران کفش تو تاج و هر یک
بنهاده تاج از سر چون کفش پیش پایت
سرهای سربلندان در حلقه کمندت
[...]
در دل ز حق تعالی، شکریست بینهایت
کو در کتاب خود کرد، در شأن تو حکایت
در وعده وصالت، نستخلفنّهم گفت
جان گر فشانم ارزد، این لطف و این عنایت
روزی که حق جدت، اشرار غصب کردند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.