شمارهٔ ۸۱۷
آمد لب تو باز بصد نازه در سخن
شیرین حکایتیست که گوید شکر سخن
حاجت بگفت نیست ترا چشم و غمزه هست
گر میکنی بمردم صاحب نظر سخن
دیوار گوش دارد و اغیار نیز چشم
ما چون کنیم با نوز بیرون در سخن
با گیسویت شبی که به پایان برم حدیث
خواهم گرفت با سر زلفت ز سر سخن
از ماجرای اشک منت هم شدی وقوف
گه گه اگر بگوش تو کردی گهر سخن
عاشق رخ تو دید و سخن بسته شد برو
چون شد تمام کشته نگوید دگر سخن
وصف رخت کمال چو آورد در میان
گفت از همه نکوتر و باریکتره سخن
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.