گنجور

 
کمال خجندی

آتش دوری دل ما بر نتابد بیش ازین

داغ هجران جان تنها برنتابد بیش ازین

تن که چون مونی شد از غم چنده بنمایم بدوست

زحمت مو چشم بینا برنتابد بیش ازین

پیش بار سرو بالا آفتاب و ماه را

دعوی خوبی به بالا برنتابد بیش ازین

همچو آب از لطف میتابد بر سیمین یار

هیچ سرو سیمتن را برنتابد بیش ازین

گل سوی او خواست شد دامنکشان گفتش صبا

دامن تر بردن آنجا برنتابد بیش ازین

ما تماشایش بماهی میکنیم آنهم ز دور

نازک است آن رخ تماشا بر نتابد بیش ازین

عکس او در شیشه های اشک بین دیگر کمال

کان پری نظاره ما برنتابد بیش ازین

 
 
 
فصیحی هروی

درد ما ننگ مداوا برنتابد بیش ازین

ناز اعجاز مسیحا برنتابد بیش ازین

یک جهان لذت چکد از هر سر مژگان من

چون کنم چشم تماشا برنتابد بیش ازین

پای در دامان صحرا پیچ همچون گردباد

[...]

صائب تبریزی

عشق ما را ظرف دنیا برنتابد بیش ازین

درد ما را کوه و صحرا برنتابد بیش ازین

مابه جای توشه دل برداشتیم از هر چه هست

بار سنگین راه عقبی برنتابد بیش ازین

بر سر شوریده مغزان گل گرانی می کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه