گنجور

 
کمال خجندی

یک شب نسیم زلفت از حلقه شنودم

مشکین نفس برآمد آن دم ز سینه دودم

بیمی ز جان فشانی هیچم نبود چون شمع

آن شب چو آب دیده از سر گذشته بودم

من در لطافت آن گوی ذقن چه گویم

تا دیدمش ربوده از خویش در ربودم

چندانک مهر و کینته با من فزون و کم شد

در صبر و بیقراری کم کردم و فزودم

ساقی مریز جرعه تا محتسب نه بیند

داغ شراب گلگون بر خرقه کبودم

از بانگ چنگ کارم شد صد بریشم افزون

تا سوی باده نوشان در پرده ره نمودم

رفت آنکه بی تو دیگر چشم کمال خسید

آن خواب بود گوئی وقتیه که میغنودم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

صد بار مردم ای جان وین را بیازمودم

چون بوی تو بیامد دیدم که زنده بودم

صد بار جان بدادم وز پای درفتادم

بار دگر بزادم چون بانگ تو شنودم

تا روی تو بدیدم از خویش نابدیدم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

تا بود عشق تو بود من عاشق تو بودم

من عاشق قدیمم کی بود تا نبودم

گم گشته بودم از خود در گوشهٔ خرابات

عشقت دلیلم آمد راهی به خود نمودم

از عشق چشم مستت جام شراب خوردم

[...]

صامت بروجردی

اینگونه بی‌وفیی از تو گمان نبودم

پیش از جدایی تو ای کاش مرده بودم

تا طعنه یتیمی از کس نمی‌شنودم

هر صبح فکر رویت تا شامگه نمودم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه