کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۵

آتش دوری دل ما بر نتابد بیش ازین

داغ هجران جان تنها برنتابد بیش ازین

تن که چون مونی شد از غم چنده بنمایم بدوست

زحمت مو چشم بینا برنتابد بیش ازین

پیش بار سرو بالا آفتاب و ماه را

دعوی خوبی به بالا برنتابد بیش ازین

همچو آب از لطف میتابد بر سیمین یار

هیچ سرو سیمتن را برنتابد بیش ازین

گل سوی او خواست شد دامنکشان گفتش صبا

دامن تر بردن آنجا برنتابد بیش ازین

ما تماشایش بماهی میکنیم آنهم ز دور

نازک است آن رخ تماشا بر نتابد بیش ازین

عکس او در شیشه های اشک بین دیگر کمال

کان پری نظاره ما برنتابد بیش ازین