صد بار مردم ای جان وین را بیازمودم
چون بوی تو بیامد دیدم که زنده بودم
صد بار جان بدادم وز پای درفتادم
بار دگر بزادم چون بانگ تو شنودم
تا روی تو بدیدم از خویش نابدیدم
ای ساخته چو عیدم وی سوخته چو عودم
دامی است در ضمیرم تا باز عشق گیرم
آن باز بازگونه چون مرغ درربودم
ای شعلههای گردان در سینههای مردان
گردان به گرد ماهت چون گنبد کبودم
آن ساعت خجسته تو عهدها ببسته
من توبهها شکسته بودم چنانک بودم
عقلم ببرد از ره کز من رسی تو در شه
چون سوی عقل رفتم عقلم نداشت سودم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از تجربههای عاشقانهاش صحبت میکند. او میگوید که بارها جان خود را برای عشق فدای کرده و هر بار که بوی محبوبش را استشمام کرده، دوباره زنده شده است. او به شدت تحت تأثیر زیبایی محبوب قرار گرفته و احساس میکند که وجودش در برابر او ناپدید میشود. شاعر در عین حال از کشمکشهای درونی خود میگوید و اینکه چگونه عشق او را از عقلش دور کرده و به اوج شور و شوق میبرد. این شعر به حال و هوای عاشقانه و احساسات عمیق انسانی پرداخته و نمایشگر قدرت عشق در زندگی است.
هوش مصنوعی: بارها مردم و جانم را از دست دادم و امتحان کردم، اما وقتی بوی تو به مشامم رسید، متوجه شدم که هنوز زندهام.
هوش مصنوعی: من بارها جانم را فدای عشق تو کردهام و از پا افتادهام، اما هر بار که صدای تو را میشنوم، دوباره زندگی تازهای آغاز میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهات را دیدم، خودم را فراموش کردم، ای کسی که مرا مانند عید شاداب کردی و در عین حال چون عود سوخته به حال و روز من پی بردی.
هوش مصنوعی: در درون من نگاهی وجود دارد که مرا به عشق میکشاند. مثل پرندهای که به دام افتاده، احساس میکنم که به عشق نیاز دارم و باید دوباره آن را تجربه کنم.
هوش مصنوعی: ای آتشهای درون سینههای مردان، همچون گنبد آبی، در اطراف ماهت میچرخید.
هوش مصنوعی: آن زمان زیبا که تو با من پیمان میبستی، من به خاطر گذشتهام، عهد و پیمانهایی را که شکسته بودم، دیگر توجهی نداشتم و مثل همان زمان قبلی بودم.
هوش مصنوعی: عقل من از مسیر دور شد زمانی که تو به من رسیدی. وقتی به سوی عقل خود رفتم، متوجه شدم که عقل من به من فایدهای نمیرساند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
یک شب نسیم زلفت از حلقه شنودم
مشکین نفس برآمد آن دم ز سینه دودم
بیمی ز جان فشانی هیچم نبود چون شمع
آن شب چو آب دیده از سر گذشته بودم
من در لطافت آن گوی ذقن چه گویم
[...]
تا بود عشق تو بود من عاشق تو بودم
من عاشق قدیمم کی بود تا نبودم
گم گشته بودم از خود در گوشهٔ خرابات
عشقت دلیلم آمد راهی به خود نمودم
از عشق چشم مستت جام شراب خوردم
[...]
اینگونه بیوفیی از تو گمان نبودم
پیش از جدایی تو ای کاش مرده بودم
تا طعنه یتیمی از کس نمیشنودم
هر صبح فکر رویت تا شامگه نمودم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.