گنجور

 
کمال خجندی

هر شبی خاک درت از گریه پرخون می‌کنم

چهره شمعی به آب دیده گلگون می‌کنم

در به رویم بستی و من بر امید فتح باب

در کنار بحر دیده دم به دم خون می‌کنم

آه گرمم خانه دل تا نسوزاند به دم

می‌زنم هر ساعتش از خانه بیرون می‌کنم

در نگیرد گفت‌و‌گوی حاسدان در من که من

همچو شمع از سرزنش سوز دل افزون می‌کنم

ای ملامتگر دلم در ناله صد جا شد گرو

با چنین دل ترک سودای بتان چون می‌کنم

من به صد منزل ز خوارزمم جدا و ز آب چشم

همچنان نظاره مردم به جیحون می‌کنم

چون به فکر ابرویت کج می‌شود طبع کمال

بازش از نظاره روی تو موزون می‌کنم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

گفت دلدارم که از هجران دلت خون می‌کنم

گفتم ار خون شد ورا از دیده بیرون می‌کنم

نیست با بارم خلافی غیر از این مقدار بس

گر بلا کم می‌کند من ناله افزون می‌کنم

گر که او شیرین شود من می‌شوم فرهاد او

[...]

کلیم

اشکریزان در غمت چون رو به هامون می‌کنم

کاسه مجنون و جام لاله پرخون می‌کنم

طالبی دارم که می‌افتد گره در کار من

سر چو تار سبحه از هرجا که بیرون می‌کنم

ابروی زخمم کشیده چشم داغم سرمه دار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه