گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

هر شبی تا به سحر دست دعا بگشایم

که مگر یک شبی آن بند قبا بگشایم

همچو من عقد گشانی نبود در عالم

گر گره ز ابروی آن ترک خطا بگشایم

دوست در خانه فرود آمد و من در بستم

کار بر رخ خصم در بسته چرا بگشایم

مرغ دل باز هوای سر زلفش دارد

گاه آن شد که منش بند ز پا بگشایم

همه آفاق شود مشک فشان گر نفسی

راز گیسوی تو با باد صبا بگشایم

حالیا عزم سفر دارم و را در پیش است

بار بر بسته ندانم که کجا بگشایم

چه گرهها که گشاده شود از کار کمال

گر شبی حلقه آن زلف دوتا بگشایم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode