گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

گر جان ز من دلشده خواهی بسپارم

ور دیده روشن طلبی در نظر آرم

رانی ز در خویشم و صد عذر بیاری

سوگند به باری که من این در نگذارم

گر چشم ترا بار کشی روی نمودست

من نیز بدان شیوه به چشم تو که بارم

گفتم به قدش هیچ نداری سوی ما میل

گفتا که بلی من الفم هیچ ندارم

دی گفت بکش بار غم و بار فراقم

چون می کشم از بهر چه فرمود دو بارم

خونها رود از رشک میان من و مردم

هر بار که چون اشک بیایی به کنارم

تا نگذرد از پیش کمال از ره تعجیل

خون گریم و گل سازم و آن راه بر آرم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
منوچهری

از مجلستان هرگز بیرون نگذارم

وز جان و دل ودیده گرامیتر دارم

بر فرق شما آب گل سوری بارم

با جام چو آبی به هم اندر بگسارم

غزالی

گفتم بشمارم سر یک حلقه زلفش

تابو که به تفصیل سر جمله بر آرم

خندید به من بر سر زلفینک مشگین

یک پیچ بپیچید و غلط کرد شمارم

عراقی

بر من نظری کن، که منت عاشق زارم

دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم

تا خار غم عشق تو در پای دلم شد

بی‌روی تو گلهای چمن خار شمارم

نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد

[...]

امیرخسرو دهلوی

دریاب که من طاقت هجر تو ندارم

بشتاب که افتاد به جان بهر تو کارم

از من تو کران کردی و خون ماند به چشمم

گوهر ز برم رفته و دریا به کنارم

هر روز دم سرد، مگر باد خزانم

[...]

سلمان ساوجی

بی دوست من از باغ ارم یاد نیارم

ور جنت فردوس بود، دوست ندارم

از دست رقیبان نروم، ور برود سر

من خاک در دوست به دشمن نگذارم

پرورده به خون جگرش بودم و چون اشک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه