گنجور

 
کمال خجندی

چه رنجم از تو گر کشتی به نازم

که نازت عمر نو بخشید بازم

چو کارم جز بریدن نیست از خویش

چرا باشد ز تیغت احترازم

طبیبی شربت من گر نسازی

از قند به به خون دل بسازم

ز ابرویت چو رو آرم به محراب

سر زلفت بود عقد نمازم

نظر کج باختی گفتی به آن زلف

دوزخ دارد چگونه کج بنازم

سر زلفت مرا عمر درازست

خداوندا بده عمر درازم

کمال از بندگان ماست گفتی

بدنه اقبال دایم سرفرازم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

بیوی خویش گردان زنده بازم

همی کش ساعتی دیگر بنازم

به شمع امشب مگر دل همزبانست

که او می سوزد و من میگدازم

سر زلفت مرا عمر دراز ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه