گنجور

 
کمال خجندی

پیش رخ نو مه را حسنی چنان ندیدم

این اختر سعادت بر آسمان ندیدم

از ضعف شد تن من دور از تو استخوانی

پیش سگان کویت این استخوان ندیدم

بار غمت گر آن را بر دل گران نماید

من بر دو دیده آن را باری گران ندیدم

ای دل به خواب او را هنگام بوس و آغوش

گر تو دهان ندیدی من هم میان ندیدم

ماند قد من و تو این نیر و آن کمان را

نیر اینچنین افتاده دور از کمان ندیدم

چندانکه خورد خونم از دیده خاک آن را

چون ریگ تشنه هیچش سپری از آن ندیدم

آمد به خاک کویش اشک کمال

غلطان آبی بدین روانی در بوستان ندیدم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
طغرای مشهدی

تا تیر در کمان بود، رنگ نشان ندیدم

چون شد نشانه پیدا، تیر و کمان ندیدم

صد ره نظاره کردم بر هر درخت این باغ

یک مرغ شادمانی، در آشیان ندیدم

گل چین ز جبهه می ریخت، غنچه گره ز ابرو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه