گنجور

 
کمال خجندی

به درد تو جز ناله همدم ندارم

کسی را درین پرده محرم ندارم

جفای جهان میکشد عاقل و من

غمت دارم و از جهان غم ندارم

به مهر رخت عالمی دارم امروز

که یک ذره پروای عالم ندارم

در دست دور از دهانت

من این نکته چندان مسلم ندارم

غم و محنت و درد چندانکه خواهی

سلیمان وقتم که خانم ندارم

از آن دم که غایب ز چشم کمالی

من از دولت عشق تو کم ندارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

در این دامگاه ارچه همدم ندارم

بحمدالله از هیچ غم غم ندارم

مرا با غم از نیستی هست سری

که کس را در این باب محرم ندارم

ندارم دل خلق و گر راست خواهی

[...]

ملک‌الشعرا بهار

به صاحبقرانیه جزء وزیران

نشستم ولی یک قِران هم ندارم

بجز ملک و مکنت به جز کید و حیلت

ز دیگر وزیران جوی کم ندارم

به نزد گروهی است حرمت به ثروت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه