گنجور

 
کمال خجندی

بار بنشست به مجلس بنشانید چراغ

روی او نور تجلیست مخوانید چراغ

آفتابیست زه طالع شده همسایه ما

نه شب است این که از همسایه ستانید چراغ

خانه را روشنی آن چشم و چراغ است امشب

بگذارید همه شمع و بمائید چراغ

چشم دارید و به به نسبت آن روی کنید

نیست تاریک ز پروانه بدانید چراغ

اگر ندیدید که چون دور شود سایه ز نوره

یک شب از پیش رخ او گذرانید چراغ

بر نتابیده به حسن رخ او ای مه و مهر

گرچه هریک برخ از نور فشانید چراغ

تا سحر امشب دیگر من و آن زلف کمال

شب دراز است عجب گر برسانید چراغ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode