گنجور

 
کمال خجندی

ای خَطَت خوب و عبارت نازک و لب‌ها لطیف

خالِ مشکینت مَلیح و عارِضِ زیبا لطیف

گر دو رخ پوشی و گرنه هر دو زیبا آیدت

زآن که هم پنهان چو جان خوبی و هم پیدا لطیف

تو لطیفی خواه در دل خواه در چشم آ فرو

قطرهٔ باران بود در پست و در بالا لطیف

زلف سر در پات سود این خست و آن در تاب رفت

پای تا سر ناز کی آری و سر تا پا لطیف

در لطافت آن دو ساعد می‌برند از سیم دست

نیست جان من تن سیمین تو تنها لطیف

روی اگر تابی ز آه سرد و گرم ما رواست

زحمت سرما ندارد طاقت گرما لطیف

گو به لطف طبع خود را می‌شمر صاحب‌کمال

هر که می‌گوید جواب گفت های ما لطیف