کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۶

بار بنشست به مجلس بنشانید چراغ

روی او نور تجلیست مخوانید چراغ

آفتابیست ز طالع شده همسایه ما

نه شب است این که ز همسایه ستانید چراغ

خانه را روشنی آن چشم و چراغ است امشب

بگذارید همه شمع و بمانید چراغ

چشم دارید و به مه نسبت آن روی کنید

نیست تاریک ز پروانه بدانید چراغ

اگر ندیدید که چون دور شود سایه ز نور

یک شب از پیش رخ او گذرانید چراغ

برنتابیده به حسن رخ او ای مه و مهر

گرچه هریک به رخ از نور فشانید چراغ

تا سحر امشب دیگر من و آن زلف کمال

شب دراز است عجب گر برسانید چراغ