دل چه کند سرو و تماشای باغ
تا بتوانم از همه دارم فراغ
مجلس ما با تو چه محتاج شمع
چون تو نشستی بنشین گو چراغ
سوخته جان همه از داغ و درد
جان من از حسرت آن درد و داغ
زاهد خودبین که همه رنگ و بوست
بوی تو بشنید به چندین دماغ
گرچه دو چشمت دل ما برد اسیر
هیچ نکردیم ز ترکان سراغ
یار کشد باز دلا گفتمت
لیس علی المخبر الأ البلاغ
برد دلت هندوی زلفش کمال
باز عجب گر بشود صیده زاغ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عمیق و ناکامی شاعر نسبت به عشق و زیبایی است. شاعر از تماشای باغ و زیباییهای آن صحبت میکند، اما این زیباییها نمیتواند او را آرام کند. او به حضور معشوق اشاره دارد که در غیرانتظار، نور و روشنایی مجلس را فراهم میآورد. دلش سوخته از درد و حسرت عشق، و تاسف میخورد که حتی زاهدان خودبین نیز نتوانستند بوی عشق را درک کنند. هر چند چشمان معشوق دل او را اسیر کردهاند، او از ارتباط با دیگران (ترکان) صرف نظر کرده است. در نهایت، شاعر از تاثیر زلف معشوق بر دلش و امکان بروز عشق در زمانی ناممکن صحبت میکند.
هوش مصنوعی: دل چه توان کند وقتی که زیبایی باغ و سرو را میبیند، در حالی که آرزو دارد از تمام مشغولیتها و دغدغههایش رهایی یابد.
هوش مصنوعی: مجلس ما وقتی تو هستی دیگر به شمع نیاز ندارد، چون با حضور تو همه چیز روشن و پرفروغ است.
هوش مصنوعی: همه از درد و رنجی که دارند، آتش به جانشان زده است، اما من خودم از حسرت آن درد و رنج بیشتر رنج میبرم.
هوش مصنوعی: ای زاهد خودپسند که تنها به خود و ظاهر خود اهمیت میدهی، مردم گرچه نتوانند بوی تو را استشمام کنند، اما میتوانند از طریق حسهای مختلف، وجود تو را احساس کنند.
هوش مصنوعی: اگرچه زیبایی چشمهایت دل ما را اسیر کرده است، اما ما هیچ اطلاعاتی از ترکها نخواستیم.
هوش مصنوعی: دوست میکشد و باز هم میگویم، سلیقه و اندیشهات را در میان اطرافیان میزبانی نکن، چرا که تنها بیان و اظهار است که اهمیت دارد.
هوش مصنوعی: دل تو را جذابیت و زیبایی زلف او برده است و این جای شگفتی ندارد اگر زیبایی او مانند یک گنجشک سیاه باشد که صید شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کاین سخن رسته پر از نقش باغ
عاریت افروز نشد چون چراغ
دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین به سر آرد دماغ
گوش که با چشم همی کرد لاغ
مروحهای بود به پیش چراغ
بی تو حرامست تماشای باغ
با تو مرا از همه عالم فراغ
ای رخ تو شمع شب افروز من
خوش بنشین تا بنشیند چراغ
شیفته را به ز مُفَرِّح بود
[...]
آن صنم القصه بشد سوی باغ
خادمه در پیش و به دستش چراغ
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.