گنجور

 
کمال خجندی

بر سر کوی تو گر بودی مرا راه گذر

گاه میرفتم به دیده گاه میرفتم بسر

مرغ اگر از ناله شبهای من می کرد خواب

نا روم پیش تو میدزدیدم از وی بال و پر

در کتاب طالع ما دیده بود اختر شناس

از سر زلفت بسی نشویش در دور قمر

گر بری از ما رقیبا تحفه پیش حبیب

محبتی داریم خوش برخیز و زحمت را ببر

حال دل از باد پرسیدم ندارد آگهی

کز نسیم زلف تو من مستم و او بیخبر

همچنان از شوق آن لب خون بگریم پیش جام

گر صراحی سازد از خاک وجودم کوزه گر

گر به یاد روی او نوشی می روشن کمال

چون قدح گیری بکف افکن نظر بر ماه و خور