گنجور

 
کمال خجندی

نور چشمی بر صاحب‌نظری می‌آید

پیش یعقوب ز یوسف خبری می‌آید

کره شیرین‌دهن ما خبر یار عزیز

که ز مصر دگر اینک شکری می‌آید

هر یکی را ز طرب پای فرو رفت به گنج

که به دست من مفلس گهری می‌آید

می‌نشیند ز حد در دل من پیکانی

او هر خدنگی که از او بر جگری می‌آید

باد هر گرد که می‌آرد از آن خاک قدم

چشم دارید که کحل بصری می‌آید

چون ستاره به درآیید به استقبالش

کز ره دور می از سفری می‌آید

گر رود جان تو از پیش میندیش کمال

می‌رود جان و ز جان دوستری می‌آید

 
 
 
نظیری نیشابوری

سیل اشکم به زمین بوس دری می‌آید

ناله راهی به امید اثری می‌آید

با ملک گوی که درهای فلک بگشایید

که به درگاه دعای سحری می‌آید

می‌زنم در ره شوق تو بر آتش خود را

[...]

یغمای جندقی

چه شد ار شد پدری یا پسری می آید

رفت ... و ...تری می آید

گر تو گوئی کهنی رفت و جوانی برخاست

من بر آنم که سگی رفت و خری می آید

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه