گنجور

 
کمال خجندی

نام به بردم شبی روی توام آمد به یاد

ذکر شب کردم دل از مه با سر زلفت فتاد

دیده چون نقش صنوبر بست با خود در خیال

قدت آمد پیش چشم و در برابر ایستاد

گر نمائی با دو دال زلف وفد چون الف

هر کجا در عشق مظلومیت باید از تو داد

دور باد از دال زلفت دست ما سودانیان

تاکسی انگشت بر حرف نو نتواند نهاد

گفته بودی چون کنی یادم شود درد نو کم

تا چنین کردم که گفتی آن زیادت شد زیاد

بود در عشقت مراد دیده و دل خون شدن

هر دو را الحمدلله در کنارست این مراد

تا بدوزد با خیالت دیدهٔ گریان کمال

یک به یک دوشینه سوزنهای مژگان آب داد

 
 
 
فرخی سیستانی

جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد

برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج باد

جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد

برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج باد

جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
منوچهری

چون قلم بست او میان در هجو تو لیکن دهانش

چون دوات از گفته‌های خویشتن پر لوش باد

قطران تبریزی

آنچه ایزد خواست کرد و آنچه مردم خواست داد

شاه را بالنده کرد و تن درستش کرد شاد

شاه را تابنده کرد آن تندرستی در بزه

شد تنش پالوده چون از باده آسوده لاد

هست پنجاه و سه سالش داد پنجاه و سه تب

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
ابوالفرج رونی

این مبارک پی بنای محکم گردون نهان

کرده شاگردیش گردون خوانده او را اوستاد

روز و شب در آفتاب و سایه اقبال و بخت

جای ابراهیم بن مسعود ابراهیم باد

مشرق میدان شاه دین فروز دین پرست

[...]

امیر معزی

در معزالدین ملکشاه آفتاب دین و داد

روز عید روزه‌داران فرخ و فرخنده باد

خسرو پیروزبخت و داور یزدان‌پرست

شاه خاقان گوهر و سلطان سلجوقی نژاد

کاست از عالم ستم تا لاجرم شاهی فزود

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه