رویت به چنین دیده تماشا نتوان کرد
وصل تو بدینه سینه تمنا نتوان کرد
تا دیده نخست از نظرت وام نگیرد
نظارة آن صورت زیبا نتوان کرد
تا همت عالی نشود رهبر خاطر
اندیشه آن قامت و بالا نتوان کرد
گر نیغ کشد دشمن و گره طعنه زند دوست
قطع از تو و سودای تو قطعا نتوان کرد
در دولت خوبی به گدایان در خویش
لطفی بکن امروز که فردا نتوان کرد
تو دارو و درمان دل و دیده ریشی
بیرون ز دل و دیده ترا جا نتوان کرد
دردی ز تو در جان کمالست که آنرا
الا به وصال تو مداوا نتوان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و آرزوی وصال محبوب است. شاعر به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره میکند و میگوید که هیچ چیز نمیتواند او را از عشق محبوبش جدا کند. او تأکید میکند که تا زمانی که دیدگاه و احساس عمیقتری نسبت به محبوبش وجود نداشته باشد، نمیتواند زیبایی او را به درستی درک کند. همچنین، احساس میکند که حتی اگر دشواریها و مشکلاتی از سوی دیگران وجود داشته باشد، عشق و علاقهاش به محبوبش قطع نمیشود. شاعر از محبوبش میخواهد که در این لحظه به او لطفی کند، زیرا ممکن است در آینده این فرصت فراهم نشود. در نهایت، او عشق را به عنوان درمانی برای دردهای دل و جان خود معرفی میکند و میگوید که تنها با وصال محبوب، این دردها قابل مداوا هستند.
هوش مصنوعی: چهرهات را نمیتوان با این نگاه تماشا کرد و به وصل تو در این قلبی که آرزو دارد، نمیتوان رسید.
هوش مصنوعی: تا وقتی که چشم اول از تماشای تو سیراب نشود، نمیتواند به زیبایی چهرهات نگاه کند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که عزم و ارادهای بلند نداشته باشیم، نمیتوانیم به افکار و آرزوهای بزرگ دست یابیم و به سوی هدفهای والا حرکت کنیم.
هوش مصنوعی: اگر دشمن بر ضد تو قلدری کند و دوستت با حرفهایش به تو ایراد بگیرد، به هیچ وجه نمیتوان از تو و آرزوهایت دست برداشت.
هوش مصنوعی: امروز به کسانی که به کمک نیاز دارند، نیکی کن و به آنها لطف داشته باش، زیرا ممکن است فردا فرصت این کار را نداشته باشی.
هوش مصنوعی: تو راه حل و آرامش خاطر و چارهی دردهای دل و چشم هستی، اما هیچگاه نمیتوانم تو را از قلب و چشمم دور کنم.
هوش مصنوعی: دردی که ناشی از عشق به توست، در وجودم عمیق و کامل است و تنها راه درمان آن، رسیدن به تو و وصال توست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی لاله رخان روی بصحرا نتوان کرد
بی سرو قدان میل تماشا نتوان کرد
کام دلم آن پسته دهانست ولیکن
زان پسته دهان هیچ تمنا نتوان کرد
گفتم مرو از دیده ی موج افکن ما گفت
[...]
ای آنکه به جور از تو تبرّا نتوان کرد
بی رنج تو راحت ز مداوا نتوان کرد
گر حلقهٔ بازار بلا زلف تو نبوَد
سرمایهٔ جان در سر سودا نتوان کرد
آن روز که از صبح وصال تو زند دم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.