گنجور

 
کمال خجندی

دی خرامان برهی بار مرا پیش آمد

فتنه آورد بمن روی بلا پیش آمد

زلف مشکینش اگر داشت به عاشق سر جنگ

با من آن روی بعد گونه صفا پیش آمد

محتشم وار به هر سو که شد آن مه او را

هم ره عاشق درویش گدا پیش آمد

تحفة لایق معشوق چو در دست نداشت

عاشق زار بزاری و دعا پیش آمد

بر رخم گه چو در گه چو عقیق آمده اشک

دیده را بی رخ او بین که چها پیش آمد

ره غلط کردم و پی گم به ملاقات رقیب

بازم آن رهزن دلها ز کجا پیش آمد

نیست در عشق تو خون مژه مخصوص کمال

که ازین سیل درین رو همه را پیش آمد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

از کجا در رهم آن شوخ بلا پیش آمد؟

چه بلا بود ندانم، ز کجا پیش آمد؟

سوی صحرا به تماشای چمن می رفتم

دلبری، سر و قدی، ماه لقا پیش آمد

آنچه من دیدم و من می کشم از جور فراق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه