گنجور

 
کمال خجندی

دوستانم سگ تو میخوانند

دوستان قدر دوستان دانند

تیزتر باشدم به مهر تو دل

که به تیغ از در توام رانند

با رقیبان تند خوی بگوی

که ز کشتن مرا نترسانند

از رخت هم حق نظر برسد

گر دو زلف تو حق نپوشانند

چه درخت گلی که از سر شاخ

هر گلی بر تن تو لرزانند

کی گذارند حاسدان بتوام

که مرا هم بمن نمی مانند

به غلامی بر آر نام کمال

تا همه خلق مقبلش خوانند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

بندگان تو زار و گریانند

زار هر ساعتی تو را خوانند

چفته بالا و خسته رخسارند

کوفته مغز و سوخته جانند

تا شبیخون زده ست بر تو اجل

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

عالمی در ره تو حیرانند

پیش و پس هیچ ره نمی‌دانند

عقل و فهم ارچه هر دو تیزروند

چون به کارت رسند درمانند

جان و دل گرچه عزتی دارند

[...]

نظامی عروضی

در جهان سه نظامیئیم ای شاه

که جهانی ز ما به افغانند

من به ورساد پیش تخت شهم

و آن دو در مرو پیش سلطانند

به حقیقت که در سخن امروز

[...]

خاقانی

تا به ارمن رسیده‌ام بر من

اهل ارمن روان می‌افشانند

خاصه همسایگان نسطوری

که مرا عیسی دوم خوانند

عیسی و چرخ چارم انگارند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه