گنجور

 
کمال خجندی

دل گرمم ز نو بر آتش غم سوخته باد

آتش عشق تو دره جان من افروخته باد

جان که خو کرده به نشریف جفاهای تو بود

چون تو رفتی به بلاهای تو آموخته باد

جگر خسته ز پیکان تو گر پاره شود

هم از آن کیش به یک تیر دگر دوخته باد

چون نظر دوخت به هر نیر نو چشم آن همه تیر

یک به یک، در نظر دوخته اندوخته باد

قیمت بنده چه داند که بصد جان عزیز

هم نسیم سر یک موی تو بفروخته باد

تو برخ شمعی و پروانه جانسوز کمال

شمع افروخته پروانه او سوخته باد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جمال‌الدین عبدالرزاق

فصل نوروز ترا خرم و افروخته باد

چشم بد از تو و از جاه تو بردوخته باد

ساقی بزم تو نرگس شده با زرین جام

وز عطاهای توأش تاج زر اندوخته باد

چون رخ گل همه کارولیت ساخته باد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه