دل می کشد به داغ تو هر لحظه سینه را
داغی بکش به سینه غلام کمینه را
زینسان که مشک زلف ترا سر نهاده است
گردن کشی چراست به تو عنبرینه را
ترسم بر ابروی تو نهادن دل ضعیف
کز طاقها شکست فتد آبگینه را
خال رخت ز بنده بدزدید عقل و دین
شب با چراغ یافت متاع بهینه را
در لطف اگر چه دهان و لبت یکی است
ما چشم کرده ایم ز خاتم نگینه را
درهاست در سفینه شعرم که پیش شاه
آنها کشم به بنده ببخشد خزینه را
شاه از تو گر سفینه طلب میکند کمال
باید روانه ساخت به دریا سفینه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر به شدت دلتنگ و عاشق معشوق خود است و هر لحظه حس دلتنگی را در سینهاش حس میکند. او از معشوق میخواهد داغی به سینهاش بزند تا این درد تحملناپذیر را کم کند. معشوق به قدری زیبا و جذاب است که شعرای دیگر را هم تحت تأثیر قرار میدهد. شاعر نگران است که دلش اگر به ابروی معشوق نگاه کند، شکسته شود. او میگوید که عشق و عقلش را به خاطر زیبایی معشوق از دست داده است. در نهایت، شاعر اشاره میکند که اگر شاه به او نیاز دارد، باید او را به دریا بفرستد تا چیزی با ارزش را ارائه کند. این شعر نشاندهنده احساس عمیق و دلتنگی شاعر است.
هوش مصنوعی: دل همواره به یاد تو میسوزد و هر ثانیه حسرتت را احساس میکند. پس ای معشوق، دلی از عشق خود به من بده که به یاد تو دلسوختهام.
هوش مصنوعی: چرا باید کسی که با زلف مشکین تو گردن کشیده، به تو بیاحترامی کند؟ تو که بویی دلنشین و خوش از عطر عنبر داری.
هوش مصنوعی: نگرانم که دل ضعیف من به ابروی تو آسیب بزند، مثل اینکه از جایی بلند بیفتد و شیشه بشکند.
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهات عقل و دین را از من ربود و در شب روشنایی، ارزش واقعی را یافت.
هوش مصنوعی: اگرچه لب و دهان تو زیباست و پر از لطف، ما نگاهمان به نگین خاتم تو خیره مانده است.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وجود درهایی در کشتی شعر خود اشاره میکند که قصد دارد آنها را به پیشگاه پادشاه ببرد. هدف او این است که از پادشاه بخواهد تا گنجینهای را به بندهاش هدیه دهد. به نوعی، شاعر به دنبال دریافت هدیهای ارزشمند از پادشاه است.
هوش مصنوعی: اگر پادشاه از تو بخواهد که کشتیای برای سفر آماده کنی، باید بیدرنگ آن را به دریا روانه کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر نکته کاید از لب داننده گوهریست
خوش آن که ساخت گنج گهر درج سینه را
دانا دل از جواهر حکمت خزینه ایست
از خویشتن مدار جدا این خزینه را
چندم خراشی از سخن تلخ سینه را
آزار تا کی این دل چون آبگینه را
انگیز خار خار دل ریش عاشقست
دادن بدست باد، گل عنبرینه را
صبحست و در پیاله میی همچو آفتاب
[...]
روشن ز داغ های نهان ساز سینه را
از پشت، رو شناس کن این آبگینه را
یک دم بود گرفتگی ماه و آفتاب
روشن گهر به دل ندهد جای کینه را
دارد ترا همیشه معذب فشار قبر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.