گنجور

 
کمال خجندی

ما درین دیر فتادیم هم از روز الست

رند و دیوانه و تلاش و خراباتی و مست

محنت ما همه دولت غم ما جمله نشاط

هستی ما همه نی نیستی ما همه هست

یک نفس در همه عالم ننشینیم در پای

تا نیاریم سر زلف دلارام به دست

آبرویی نشد از زهد ربانی ما را

ساقی عشق چو پیمانه ناموس شکست

نیست ما را سر طوبی و تمنای بهشت

شیوه مردم با اهل بود همت پست

زاهدان جای نشت ارچه به جنت دارند

عاشقان را نبود در دو جهان جای نشست

عشق را در حرم کعبه و بتخانه یکی است

رند میخانه‌نشین زاهد سجاده‌پرست

هرچه در چشم به جز صورت معشوق خطاست

هرچه در دست به جز دامن مقصود به دست

گرچه زد صورت خوبان ره عقل تو کمال

نیک بود آن همه صورت چو به معنی پیوست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode