گفتی از پیشم برو بگذر ز جان گفتی و رفتی
قصه کوته تر بمیرهای ناتوان گفتی و رفت
گوئیم هر دم سگ کو گویمت با خاک راه
این چنین گر حیف باشد آنچنان گفتی و رفت
دی شنیدم کز گدایان درت خواندی مرا
این چه تعظیم است خاک آستان گفتی و رفت
ای صبا وقتی که پیغامی بما آری ز دوست
گر ندانی نام او نامهربان گفتی و رفت
سوی ما تا چند اشارتهای پنهان با رقیب
این پریشان را ز جمع ما بران گفتی و رفت
ماجرای ما چو خواهی باز گفت ای آب چشم
پس چرا میایستی چندین روان گفتی و رفت
گر به جان گویند نتوان شد سوی جانان کمال
سهل باشد این حکایت ترک جان گفتی و رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.