زاهدان کمتر شناسند آنچه ما را در سرست
فکر زاهد دیگر و سودای عاشق دیگرست
ناصحا دعوت مکن ما را به فردوس برین
کاستان همت صاحبدلان زآن بر ترست
گر براند از خانقاهم پیر خلوت باک نیست
دیگران را طاعت و ما را عنایت رهبرست
می به روی گلرخان خوردن خوش است اما چه سود
کاین سعادت زاهدان شهر ما را کمترست
چون قلم انگشت بر حرفم منه صوفی که من
خرقه کردم رهن مستان و سمن در دفترست
ما برندی بر مقام قرب رفتیم و هنوز
همچنان پیر ملامت گوی ما بر منبرست
داشت آن سودا که در پایت سر اندازد کمال
سر برفت و همچنانش این نمنا در سرست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر تفاوتهای نگرش زاهدان و عاشقان است. شاعر از نیکوکاران طلب نمیکند که او را به بهشت دعوت کنند، زیرا برای او دلیلی برای آن وجود ندارد و او فقط به دنبال عنایت و لطف الهی است. او به خوشیهای دنیوی اشاره میکند و میگوید که بین زاهدان و عاشقان، سعادت و کمال متفاوت است. شاعر در نهایت بیان میکند که با وجود تفاوتها، هنوز هم ملامت مردم بر او تأثیرگذار است و او در جستجوی کمال و معنویت است.
هوش مصنوعی: زاهدان کمتر به درک و شناخت عمیق ما میرسند؛ زیرا آنچه در دل ما میگذرد و افکار ما را پر کرده، با دیدگاه زاهدان و آرزوهای عاشقان متفاوت است.
هوش مصنوعی: ای نصیحتکنندگان، ما را به بهشت نخوانید؛ زیرا تلاش و کوشش اهل دل، بالاتر از آنجا است.
هوش مصنوعی: اگر پیر درویش مرا از خانقاه بیرون کند، برایم مهم نیست. دیگران به عبادت و فرمانبرداری مشغولند، اما ما به رحمت و لطف رهبرمان امیدواریم.
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب به زیبایی چهره دختران خوشایند است، اما چه فایده دارد وقتی که این خوشی و سعادت در شهر ما برای زاهدان کمتر وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی قلم بر کلمات من مینویسد، ای صوفی! نباید مرا قضاوت کنی، زیرا من دامن خود را از دنیای تزکیه و خود را در جمع عاشقان و مستها قرار دادهام و در نوشتههایم از زیباییها و لطافتها سخن میگویم.
هوش مصنوعی: ما به مرتبهای از نزدیکیت خداوند رسیدیم، اما هنوز کسی که ما را سرزنش میکند و بر منبر مینشیند، همان پیر ملامت است.
هوش مصنوعی: او آن خیالی را داشت که بر پیادت افکنده شود، اما کمال آن خیال از بین رفت و او هنوز هم این افکار را در ذهن دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عید همچون حاجیان نوروز را پیش اندرست
اینت نوروزی که عیدش حاجب و خدمتگرست
عید اگرنوروز را خدمت کند بس کار نیست
چاکر نوروز را چون عید سیصد چاکرست
عید را زینت ز مال وملک درویشان بود
[...]
صابر، ای چون صبر ذات تو گزیده نزد عقل
تا نپنداری که در هجرت دل من صابرست
هست چندان آرزوی تو مرا ، کز وصف آن
هم کتابت عاجزست و هم عبارت قاصرست
عقل من مغلوب و شوق طلعت تو غالبست
[...]
دوش خوابی دیدهام گو نیک دیدی نیک باد
خواب نه بل حالتی کان از عجایب برترست
خویشتن را دیدمی بر تیغ کوهی گفتیی
سنگ او لعل و نباتش عود و خاکش عنبرست
ناگهان چشمم سوی گردون فتادی دیدمی
[...]
پادشاهی کاو روا دارد ستم بر زیردست
دوستدارش روز سختی دشمن زورآورست
با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین
زان که شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست
بر سپهر حسن رویش آفتابی دیگرست
لیکن از شعر سیاهش سایبانی دیگرست
زینت خوبان بگاه جلوه از زیور بود
روی شهر آرای تو زیب و بهای زیورست
گفتم آرم در دهن ناگه لبت خندید و گفت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.