دردل ما بردی و رفتی نه چنین می بایست
نیک رفتی قدری بهتر ازین می بایست
بھر سوز دل اصحابه بجز داغ فراق
بود حاصل همه اسباب همین می بایست
پارسا زلف تو نگرفت که ترسید ز دین
آن به چنگال من بیدل و دین میبایست
در خور روی نکوی تو ز صاحب نظران
پاکبازی به همه روی زمین می بایست
تا شکست از طرف مشک بوجه افتادی
حلقه ای از سر زلف تو به چین می بایست
تا چو چشم سیهت مست بغلطیدی حور
بوی گیسوی تو در خلد برین می بایست
از سخنهای تو این گفته گزین کرد کمال
دوست را چون ز غزلهای گزین می بایست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تیغ ابروی ترا جوهر چین می بایست
رقم ناز بر آن لوح جبین می بایست
از گلستان تو هر خار چرا گل چیند؟
شعله خوی تو رعناتر ازین می بایست
چند گستاخ رکاب تو ببوسند اغیار؟
[...]
سروکارم نه به کفر و نه به دین می بایست
رقمی خوشتر ازین نقش جبین می بایست
آنچه بایست در آیین وفا، من کردم
این قدر هست که بختم به ازین می بایست
دل ز سودای تو دیوانه شد و خشنودم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.