یارب این درد دل و فرقت جانان تا کی
در دلم بار فراق و غم خوبان تا کی
هر نفس جان به لب آمد ز غم هجر مرا
بر من این غصه چرخ و غم هجران تا کی
خود نگردد دلم از دور فلک روزی شاد
زندگانی به من خسته بدین سان تا کی
هر کسی در پی کاری و سر و سامانیست
من سرگشته چنین بی سر و سامان تا کی
آخر ای بخت مرا راه به منزل بنما
که بجان آمدم این رنج بیابان تا کی
ای طبیب دل عشاق دوا سار مرا
جانم آید به لب از حسرت جانان تا کی
دلبرا کار دل خسته غمگین کمال
همچو حال سر زلف تو پریشان تا کی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همچو ناخن، شده خم بر در سلطان تاکی؟!
در گشاد گره جبهه دربان تاکی؟!
ز آب روی و، مژه تر، ز تذلل پی نان
آب و جاروب کشی بر در دونان تاکی؟!
کردن آزار جهانی، ز طمع بهر شکم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.