ما رسی هیچ شب ای مه از وطن جانب ما نیامدی
همچو شهان به مرحمت سوی گدا نیامدی
سوخت غمم چو از دعا حاجت ما روا نشد
هیکل خویش سوختم چون به دعا نیامدی
آمده به قصد جان هجر تو کشته شب مرا
درد و دریغ جان من دوش چرا نیامدی
نیست سزای دیدنت دیده بگیر ز آینه
زانکه جمال خویش را جز تو سزا نیامدی
از سر زلف دلکشت کس نشنید بوی جان
تا به سر شکستگان همچو صبا نیامدی
جان نفشانده بر در کعبه وصل دلبران
طرف مکن چو از سره صدق و صفا نیامدی
هست کمال گفتیم این همه درد گرد تو
درد کجا رود دگر چون تو دوا نیامدی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.