گنجور

 
کمال خجندی

عاشقی و بی دلی بیدلبری

این همه دارم غربی بر سری

آب چشمه من که عین مردمیست

ننگرد در حال من گر ننگری

این همه باران محنت خود مرا

بر سر از چشم تر آمد برتری

شمع مجلس دوش دور از روی جمع

گونه رخسار من دید و گری

هم به دشنامی چه باشد ای ملول

کز دعاگویان خود باد آوری

با رقیان حیفی ای شیرین دهن

چون در انگشت گدا انگشتری

نیت هر کس نداند جز کمال

جان من نو جوهری او جوهری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

مار را، هر چند بهتر پروری

چون یکی خشم آورد کیفر بری

سفله طبع مار دارد، بی خلاف

جهد کن تا روی سفله ننگری

وطواط

سیرت تو هست عین سروری

صورت تو هست محض صفدری

مملکت چون جسم و تو چون دیده ای

محمدت چون بحر و تو چون گوهری

در علو قدر و در کنه شرف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه