گنجور

 
خیالی بخارایی

ای تیرِ غمت را دل عشّاق نشانه

خلقی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‌طلبم خانه‌به‌خانه

هرکس به زبانی سخن عشق تو راند

عاشق به سرود غم و مطرب به ترانه

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه

افسونِ دل افسانهٔ عشق است، دگر نه

باقی، به جمالت، که فسون است و فسانه

تقصیرِ «خیالی» به امید کرم توست

باری! چو گنه را به از این نیست بهانه