گنجور

 
خیالی بخارایی

آنها که بی تو در دل و جان سقیم ماست

از درد خود بپرس که یار قدیم ماست

باغ بهشت بی سر کویت جهنم است

دیدار حور بی تو عذاب الیم ماست

گردن ز تیغ حکم تو پیچیدمی ولی

ترک رضای دوست خطای عظیم ماست

گفتم یکی ز حلقه به گوشان تُست دُر

خندان شد و نمود که آری یتیم ماست

قانع شدن به سرو خیالی ز قامتش

کج‌بینیِ طبیعتِ نامستقیم ماست