گنجور

 
خیالی بخارایی

دل نه جز غصّه محرمی دارد

نه به جز ناله همدمی دارد

دهنت تازه کرد ریش دلم

گرچه در حقه مرهمی دارد

تو نه آنی که گر بمیرم من

از غم من تو را غمی دارد

چه نهان دارم ای رقیب از تو

که به تو هرگزم نمی دارد

بازم آواز نی ببرد از هوش

وقت نی خوش که خوش دمی دارد

تا خیالی به ترک عالم گفت

به سر خویش عالمی دارد