هوش مصنوعی: در این فصل، شاعر به توصیف زیباییهای طبیعت در کنار جویبار و کشتزار میپردازد و از لذتهای زندگی، به ویژه نوشیدن باده و خوشگذرانی با دوستان صحبت میکند. او از محدودیتهای مذهبی و دینی فاصله میگیرد و به شادابی و آزادی در تلاش برای بهرهبردن از لحظات زندگی اشاره دارد.
فرهاد در ۱۶ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۵ خرداد ۱۳۸۷، ساعت ۱۰:۱۲ نوشته:
اانسان در میماند از زیبایی و روانی بیان و در عین حال چر معنی بودن شعر که نشان از عمق درک شاعر از مفهوم زندگی دارد. و صد البته شجاعتی که آن رمز را به این آشکاری بیان کند.
امین کیخا در ۱۲ سال قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۲، ساعت ۱۴:۱۳ نوشته:
خیام البته از می انگور سروده ولی اگر بخواهید بیشتر از او بدانید اول کتاب نوروزنامه رابخوانید او ناگروا نیست ازرم واحترام پیامبر را بجای اورده است ولی او حکیم است و حکیمان را ما ارزیاب نیستیم ما کسی نیستیم حکیمان را حکیمان ارزیابند
حاجیکلایی در ۱۱ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۲، ساعت ۲۳:۳۶ نوشته:
با درود به سروران عزیز حیفم اومد این شعر عطار را برای دوستان عزیزم نگدارم: ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است ورای مسجد و میخانه راهیست بجویید ای عزیزان کین کدام است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این فصل، شاعر به توصیف زیباییهای طبیعت در کنار جویبار و کشتزار میپردازد و از لذتهای زندگی، به ویژه نوشیدن باده و خوشگذرانی با دوستان صحبت میکند. او از محدودیتهای مذهبی و دینی فاصله میگیرد و به شادابی و آزادی در تلاش برای بهرهبردن از لحظات زندگی اشاره دارد.
در فصل گل کنار جویبار و در میان مزارع، با چند نفر از دوستان و یاران همچون حور بهشتی هستیم. [لذت از طبیعت و انسانهای نیک]
جام را به جلو بیاور (از زندگی لذت ببر) که نوشندگان باده صبح (همان کسانی که لذت واقعی زندگی را میچشند،) آرام در مسجد ویا مشغول عبادت نیستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
سیمابی شد هوا و زنگاری دشت
ای دوست بیا و بگذر از هرچه گذشت
گر میل وفا داری اینک دل و جان
ور رای جفا داری اینک سر و تشت
بالات بود بسان سروان بهشت
با خال تو خال حور فردوسی زشت
رضوان که همی عنبر زلف تو سرشت
یک نقطه همی چکید و بستوده بهشت
آن شیر که او به صید جز شیر نکشت
گشت از پس آن خوابگهش چون خرخشت
مسعود ملک نخست یک زخم درشت
زد بر مغزش چنانکه بگذشت از پشت
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بتپرستان کنشت
خیام! که گفت دوزخی خواهد بود؟
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت؟
در راه نسا ای ملک پاک سرشت
جز سنگ ندیدم به دل سبزه و کشت
دوزخ درهای گذاشتم ناخوش و زشت
چون پیش تو آمدم رسیدم به بهشت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.