چون کنی از لعل لب میل شکر ریختن
هر طرف ارزان شود جان به لب آویختن
خنده زنان هر زمان می نگری بر فلک
عقد ثریا شود مایل بگسیختن
مه همه تن رو شده چون نگرد بر رخت
نیست ورا چاره ای غیر زبگریختن
از مژه ات ای صنم گشته مشبک تنم
نادره پرویز نیست بهر شکر بیختن
دیده مستت فکند شور به دور قمر
بر سر کویت ز بس خون جگر ریختن
پاسخ تلخت به لب وه که چه شیرین بود
لذت شکر گرفت زهر ز آمیختن
شکوه مکن خالد از نرگس فتان او
عادت مستان بود فتنه برانگیختن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر متصور شدی با تو در آمیختن
حیف نبودی وجود در قدمت ریختن
فکرت من در تو نیست در قلم قدرتیست
کاو بتواند چنین صورتی انگیختن
کیست که مرهم نهد بر دل مجروح عشق
[...]
چند ز آشوب می فتنه برانگیختن
مست برون تاختن و خون کسان ریختن
خون مرا ریختی دست من و دامنت
گر نه به فتراک خویش خواهیم آویختن
قاعده عشق چیست شرط محبت کدام
[...]
تا به کی ای چشم مست فتنه برانگیختن
دست نگارین بس است از پی خون ریختن
خون خود آخر به خاک بر درت آمیختم
با تو میسر نشد گرچه برآمیختن
توسن نازت چو شد رام به میدان حسن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.