گنجور

 
خالد نقشبندی

جانا خدا گواست ز دوریت ققنسم

وقت است کآتشت برد از جای چون خسم

بی یاد رویت ار بزنم یک نفس، خدا

بندد چو مهره ششدر دور مسدسم

پرسش نکردیم توبه غفلت، گمان مبر

شرمنده تلطف آن روح اقدسم

من بی وفا و غافل و سرکشم نیم، ولی

حیران کار گنبد وچرخ مقرنسم

در روی دهر نیست زبان آوری چو من

تحریر مدعای ترا گنگ واخرسم

هر سو که بنگرم پی تسهیل مشکلی

عالم مساعد است و به کار تو بی کسم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode