بخش ۱۳۸ - رسیدن نامه تسلیم شاه به نزد قهرمان
درین گفتگو بود آن بدنژاد
که دیوی درآمد به مانند باد
ثنا گفت در پیش سقلاب شاه
یکی نامه بنهاد در پیشگاه
درآمد دلیری سرش باز کرد
سراسر فرو خواندن آغاز کرد
نوشته سر نامه نام سلیم
که دیو و پری بود ازو پر ز بیم
سر پادشاهان دیو و پری
بههر جا رسیده ازو داوری
نشانست هر جای تسلیم شاه
که بر چرخ گردون نهاده کلاه
سلیم است باب من اندر جهان
ازو مانده بر من نشان و مهان
تو دانی که مغرب به فرمان ماست
جهان سر به سر زیر پیمان ماست
پدر بد مرا زیر فرمان جم
ز جمشید جم بودمان بیش و کم
برون رفت اکنون مرا شهریار
به تسلیم باشد همه روزگار
مرا دختری هست رضوان به نام
که بودی هوادار فرخنده سام
درافتاد ناگه به دام بلا
ربودش به ناگه همی ابرها
پریدخت و رضوان به بند اندرند
بر ابرها در کمند اندرند
کنون سام فرخنده از بهر ما
شتابد به کوه فنا رزمخواه
به جادو فکندید او را به بند
ز تخم نریمان گو ارجمند
شنیدی که چون گشت املاق دیو
همان دیو زوبین سر پر غریو
کنون این خردمند فرزند اوست
ز شاخ دلیری برومند اوست
رها ساز او را ز زندان خویش
مزن بیش ازین کینه بر جان خویش
که ما دوستداریم بر جان سام
سخن اسپری شد دگر والسلام
ز گفتار او قهرمان شد به خشم
ز کینه بگرداند بر دیو چشم
بتندید و پرسید نام تو چیست
که بر گفته او بباید گریست
نترسم ز تسلیم و پور سلیم
ندارم از آن جادویان هیچ بیم
ز جنی هر آن کس که ترسد به دل
همان به که باشد تنش زیر گل
نترسم به گیتی من از هیچ کس
مگر جز خداوند شداد و بس
فزونی چرا کرد باید به من
که دارم پریزاد با اهرمن
دگر آنکه پور نریمان شیر
به بند اندر افتاد از خیره خیر
گر او را رهانم ز زنجیر و بند
به جانم رساند همان دم گزند
چو زین بند بیرون شود شیر کین
به هم برزند مرز مغرب زمین
نخستین به شداد جنگ آورد
جهان بر تن مرگ تنگ آورد
تو باری چه نامی ز دیوان جنگ
به تسلیم جنی چه داری درنگ
بدو گفت فرهنگ دیوم به نام
که باشد دو گیتی برم نیک نام
یکی بندهام پیش تسلیم شاه
چه در رزم و نخجیر چه در بزمگاه
فرستاد ما را بر سام گرد
بدان تا نمایم یکی دستبرد
برون آرم او را ز زنجیر و غل
که بربسته از دیو جادو به مل
رهانم مر او را ز جادوگران
نترسم ز گردان کندآوران
ازو عاق جادو برآشفت سخت
بدو گفت کای دیو شوریده بخت
که باشی که او را رهانی ز بند
هزارم چو تو هست دیو نژند
نه زان گونه افتاد او ناگهان
که او را رهاند کسی در جهان
هر آن کس که در بند من ماند ماند
دگر نامه زندگی برنخواند
برون شو به تسلیم جنی بگوی
که دم درکش و چاره خود بجوی
مشو غره بر لشکر بیکران
که یک تن ز جنی نبخشم امان
زبان را ز گفتار تن هوشدار
مبادا که کشته شوی گوش دار
چو این گفته بشنید فرهنگ دیو
بغرید بر عاق و بر شد غریو
بدو گفت کای بدرگ شوره رو
سخن هیچ ز اندوه بیرون مگو
وگرنه همین دم ببرم سرت
به خون غرقه سازم سر و مغفرت
ندیدی به گیتی تو چنگال من
به میدان مردی همآورد من
ز زور من این چرخ گردیده خم
شده اژدها از نهیبم دژم
بدو گفت پس عاق زرینه چنگ
که ای دیو ناپاک بی نام و ننگ
دو دستم ز پیکار بر بسته است
نجنبد دو دستم که بشکسته است
وگرنه سرت را ز تن کندمی
تنت را به خواری بیفکندمی
که پرژاژ خوانی و وراونه خو
نداری همی آب و آتش بجو
سخن را نبینی همی پیش و پس
به هرزه مکن باد را در قفس
برو تا تو را هست جای امان
به نزدیک تسلیم روشن روان
وگرنه تن خود به کشتن دهی
سر و جان خود را به دشمن دهی
بدو گفت فرهنگ با فر و سنگ
که اکنون ببینی ز من زور جنگ
بگفت و ز جا جست فرهنگ دیو
یکی حمله آورد و بر شد غریو
چو دو دست جادو ز کین خسته بود
ز پیکار شاپور بشکسته بود
نکردی دو دستش همی دار و گیر
فروماند بیچاره رویش زریر
به دو دست بگرفت جنگی سرش
بپیچید و برکند از پیکرش
سرش را بینداخت بر پای تخت
ازو عاق گردید شوریده بخت
بپرید رنگ رخش قهرمان
به دل گفت کامد هم اندر زمان
وز آن رو نگه کرد فرخنده سام
که از هم فرو ریخت شیشه تمام
همه کوه شیشه شده ناپدید
لب خود سپهبد به دندان گزید
بدانست کار یزدان بود
که از فر او مشکل آسان بود
به هر جا که یزدان نگهدار شد
همه چاره دشمنان خوار شد
رها گشت شاپور از جور بند
بیامد به خرگاه دیو نژند
غریونده هر سو چو پیلان مست
گرفته دو دستی همی چوبدست
یکی حمله آورد شاپور شیر
دو ابرو گره برزد از دار و گیر
به تندی چنین گفت با قهرمان
که ای بدرگ خیره بدگمان
چه بود اینکه با سام انگیختی
که با شهد او زهر آمیختی
نترسی تو از داور داوران
ز بیغاره زشت نامآوران
ندانی که سام نریماننژاد
به نیرو بگیرد سر تندباد
برآرد دمار از دلیران کار
ز شمشیر او مرگ گیرد فرار
درین بد که آمد سپهدار سام
بدان تاز دشمن کشد انتقام
بلرزید از بیم سقلاب شاه
شد از بیم رنگش به کردار کاه
سرافکنده در پیش از شرم او
به رویش ندید هیچ آزرم او
بدو گفت آنگاه سالار گو
که هر دم یکی چاره سازی ز نو
به افسون دراندازیم در بلا
ندانی که آخر شوی مبتلا
تو نشنیدهای پند دانای پیر
که میگفت با پیر دیگر دلیر
که تا میتوانی مکن بد به کس
که تا بد نبینی به گیتی و بس
که دهقان هر آن چیز کارد به دشت
همان بدرود عاقبت کان بکشت
جهان همچو کوهیست آدم ندا
هر آن چیز گوئی دهد آن صدا
تو با من چها کردهای از بدی
نترسیدی از فره ایزدی
چه گوئی که اکنون به شمشیر تیز
تن بدرگت را کنم ریزه ریز
به پوزش درآمد بدو قهرمان
همی خواست از سام نیرم امان
که گر من بدی کردم از روزگار
تو در بوستان تخم زشتی مکار
پشیمانم از کرده باستان
مزن باز از رفتهها داستان
بسی بوسه دادش به دست و به پا
که بد کردم ای سام رزمآزما
به جان شهنشاه ایران زمین
به مهر پریدخت یار گزین
که از دل برون کن همه خشم و کین
که یکرنگ گشتم تو را من یقین
ببخشید سامش چو پوزش بدید
بر آن خاکبوسی فروزش بدید
دگر ره نشستند ساغر به دست
چو چشم بتان بازگشتند مست
به یاد پریدخت سیمین بدن
بت ماهرویان چین و ختن
شه گلرخان سرو بستان من
که بودی سراپا گلستان من
چنانش به پیش نظر داشت سام
که صبح امیدش به غم کرده شام
قدح نوش کردی و بگریستی
اگر می نخوردی چسان زیستی
چو زلف پریشان آشفته کار
ز هجران تنش خم شده زیر بار
چو ابروی خوبان خمیده قدش
دو رخسار خود زعفرانی بدش
قدح چون بخوردی یکی جوی خون
همی کرد از چشم هر دم برون
خمیده همی سروش از تاب دل
ز سر تا به پا غرق خوناب دل
همی سوختی و همی ساختی
به میدان انده همی تاختی
کسی داند احوال فرخنده سام
که صبح امیدی به غم کرده شام
کشیده همه زهر هجران دمی
نبوده در آن غم ورا همدمی
غمش مونس و هجر همراه دل
نفس در نفس درد جانکاه دل
کسی داند این را که دیدست هجر
چشیده است زهر و کشیده است هجر
ز وصل او شده در دلش خارخار
ز هجران به جانش خلیده است خار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این گفتگو، دیوی به شکل باد به دربار سقلاب شاه میآید و نامهای از سلیم، پادشاهی نیرومند و محبوب، را به وی میدهد. سلیم از دیوان و پریها مینویسد که از او میترسند و به او تسلیماند. او از دختری به نام رضوان یاد میکند که به دام دیو افتاده و حالا سام، پدر فرخندهاش، به دنبال اوست.
شخصیتی به نام «عاق» از جادوگران و دیوان، به دیو چالش میکند و خواهان آزادسازی دختر و مبارزه با دیوان است. دیو در ابتدا تهدید میکند اما عاق نشان میدهد که او ترس از دیو ندارد و میخواهد سام را نجات دهد. در نهایت، عاق با قدرت خود دیو را شکست میدهد و سام را از بند دیوان آزاد میکند.
در پایان، سام از دیو پوزش میطلبد و از او میخواهد که دشمنیهای گذشته را فراموش کند. دیو، به خاطر مهر و محبت سام، از او عذرخواهی کرده و در نهایت هر دو به جشن و شادمانی میپردازند. داستان بر روی مفهوم پشیمانی، دوستی و نیکی در میان شخصیتها تأکید دارد.
هوش مصنوعی: در این گفتوگو، فردی از تبار نیکوکار به وجود آمد که مانند یک باد، دیوی ناگهانی و غیرمنتظره وارد ماجرا شد.
هوش مصنوعی: در مقابل شاه سقلاب، ستایشهایی بیان کرد و نامهای را در حضور او قرار داد.
هوش مصنوعی: یک جوان شجاع و دلیر به میدان آمد و با صدای بلند شروع به خواندن و بیان کردن مطالبش کرد.
هوش مصنوعی: نام سلیم در بالای نامه نوشته شده است، کسی که به خاطر دیوانگی و پریشان حالیاش، همیشه در حال ترس و اضطراب به سر میبرد.
هوش مصنوعی: هر جا که نام پادشاهان و دیو و پری به میان میآید، نشان از قدرت و قضاوت آنها است.
هوش مصنوعی: هر جایی که شاه تسلیم شود، نشانهای است که کلاهی بر سر گردونه آسمان گذاشته است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، درب من به روی کسی باز است که از او نشانهای باقی مانده و بزرگانی از او یاد کردهاند.
هوش مصنوعی: تو میدانی که غرب تحت کنترل ماست و همه جهان به نوعی زیر سلطه ما قرار دارد.
هوش مصنوعی: پدری که من دارم، زیر دست پادشاه جم بود. ما بهتدریج از جمشید، پادشاه بزرگ، بیشتر و کمتر شدهایم.
هوش مصنوعی: اکنون شاه مرا رها کرده و به من دستور تسلیم شدن داده است، این وضعیت دائمی خواهد بود.
هوش مصنوعی: من دختری به نام رضوان دارم که مانند سام، خوشبخت و خوشحال است.
هوش مصنوعی: ناگهان به دام مشکلات گرفتار شد و ابرها او را به سرعت بردند.
هوش مصنوعی: دختر پری و رضوان در آسمان بر روی ابرها در دام گیر افتادهاند.
هوش مصنوعی: اینک سام خوشبخت به خاطر ما به کوه فنا شتابان میرود تا جنگ کند.
هوش مصنوعی: شما او را در قید و بند جادو گرفتار کردید، مانند تخم نریمان با ارزش و گرانبها.
هوش مصنوعی: شنیدی که وقتی ثروت و دارایی به دست آمد، همان دیو که با زوبین برنده سرش را از غریو و هیاهو پر کرده بود، در حال خطر افتاد.
هوش مصنوعی: اکنون این فرد باهوش، فرزند اوست و از نسل شجاعت و دلیری او برخاسته است.
هوش مصنوعی: او را از زندان خود آزاد کن و بیش از این به دل خود کینه نبر.
هوش مصنوعی: ما به خوبی آگاه هستیم که عشق و محبت ما همچنان بر جان سام باقی مانده است و دیگر چیزی برای گفتن نداریم، بلکه همین احساس کافی است و بس.
هوش مصنوعی: از سخنان او، کسی که شجاعت داشت، خشمگین شد و به خاطر کینهای که در دل داشت، بر دیو چشمش چرخش کرد.
هوش مصنوعی: او با تندی پرسید نام تو چیست، که باید بر شنیدن آن غمگین شد.
هوش مصنوعی: من از تسلیم شدن و از فرزندان سلیم نمیترسم، زیرا از جادوگران هیچ نگرانی ندارم.
هوش مصنوعی: هر کسی که از جن و ارواح بترسد، بهتر است که بدنش زیر خاک باشد.
هوش مصنوعی: من در این دنیا از هیچکس نمیترسم، جز از خداوند متعال و بس.
هوش مصنوعی: چرا باید بر من افزوده شود وقتی که من موجودی خفاشی یا جادوگری دارم؟
هوش مصنوعی: دیگر اینکه پسر نریمان، شیر مردی در دام گرفتار شد و از بیخبری به مشکلات افتاد.
هوش مصنوعی: اگر من او را از زنجیر و بند نجات دهم، در همان لحظه به جان خودم آسیب خواهد رساند.
هوش مصنوعی: وقتی شیر از بند رها شود، جنگ و آشوب در مرزهای مغرب زمین به راه میافتد.
هوش مصنوعی: در ابتدا، جنگ و نبرد به وجود آمد و دنیا را به مرگ نزدیک کرد.
هوش مصنوعی: تو چه نامی بر دیوان جنگ میگذاری که در برابر تسلیم، هیچ درنگی نداری؟
هوش مصنوعی: فرهنگ دیوان به او گفت: نامی که بر تارک دو جهان درخشان باشد، متعلق به اوست.
هوش مصنوعی: من یک خدمتگزار هستم که در برابر شاه تسلیم هستم، چه در زمان نبرد و شکار و چه در میخانه و جشن.
هوش مصنوعی: ما را به سمت سام فرستادند تا یک کار بزرگ و تأثیرگذار انجام دهیم.
هوش مصنوعی: من او را از زنجیر و قید رها میکنم، چون که به دست دیو جادو اسیر شده است.
هوش مصنوعی: من او را از دست جادوگران نجات میدهم و از قدرت سحرآمیزشان نمیترسم.
هوش مصنوعی: او از جادوگر بسیار خشمگین شد و به او گفت: ای دیو ناآرام و بدبخت!
هوش مصنوعی: کیست تو که میتوانی او را از هزاران بند رهایی بخشی؟ تو تنها کسی هستی که به این مقام میرسی.
هوش مصنوعی: او ناگهان به آن صورت نیفتاد؛ چرا که کسی در این دنیا بود که او را نجات داد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دام من گیر کند، دیگر نامه زندگیاش را نخواهد خواند.
هوش مصنوعی: بیرون برو و به جن بگو که از در خارج شود و برای خود به دنبال راه حلی بگرد.
هوش مصنوعی: به خودت مغرور نشو به خاطر این که لشکری بزرگ داری، چرا که من به یک نفر از آنها هم رحم نمیکنم.
هوش مصنوعی: به خودت مراقب باش و از حرفهایی که میزنی آگاه باش، زیرا ممکن است به خاطر کلماتت دچار گرفتاری یا آسیب شوی.
هوش مصنوعی: وقتی این حرف را شنید، دیو فرهنگ به شدت خشمگین شد و فریادش بلند شد.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای کسی که چهرهات شبیه به نور ماه است، هیچگونه کلامی دربارهی غم و اندوه نگو.
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، همین الان سر تو را خونی میکنم و آن را به شدت مجازات میزنم.
هوش مصنوعی: آیا تا به حال در دنیای واقعی به قدرت من در میدان نبرد توجه کردهای؟ من با توانایی و شجاعت خود در مقابل مردان به رقابت میپردازم.
هوش مصنوعی: از قدرت من این دنیا به حالت خم و پیچ درآمده و اژدهای عظیم از وحشت صدای من ترسیده است.
هوش مصنوعی: او به دیو ناپاک و بینام و ننگ گفت که تو چه موجود زشتی هستی و به خوبی واکنش نشان داد.
هوش مصنوعی: دو دستم در جنگ و نبرد بیحرکت ماندهاند، چون که شکستهاند و نمیتوانند حرکت کنند.
هوش مصنوعی: اگر اوضاع به همین منوال ادامه پیدا کند، ممکن است سر تو را از بدنت جدا کند و جسمت را به ذلت بیاندازد.
هوش مصنوعی: اگر تو توانایی خواندن و نوشتن ندارید، پس به دنبال چیزهایی چون آب و آتش نرو.
هوش مصنوعی: سخنان را فقط به بعد و قبل آن توجه نکن و بیدلیل آنها را بیارزش مکن.
هوش مصنوعی: برو که جایی برای امن و آسایش تو هست، نزدیک به افرادی که با روحی روشن و آماده برای پذیرش هستند.
هوش مصنوعی: اگر خودت را نجات ندهی و به دشمن سپاری، جان و تن خود را به خطر انداختهای.
هوش مصنوعی: فرهنگ با شکوه و سنگ به او گفت که اکنون قدرت نبرد من را ببینی.
هوش مصنوعی: او سخن گفت و از جا پرید، دیو فرهنگ یکی حملهای کرد و صدای بلندی برخاست.
هوش مصنوعی: وقتی دو دست جادو از دشمنی خسته شدند، شاپور از جنگ شکسته و ناتوان شد.
هوش مصنوعی: او را از ضعف و ناتوانی در چنگ خود نگه داشتهای، در حالی که چهرهی بیچارهاش در غم و اندوه فرو رفته است.
هوش مصنوعی: با دو دستانش جنگی را گرفت و سر آن را پیچاند و از بدنش جدا کرد.
هوش مصنوعی: او سرش را پایین انداخت و بر پای تخت نشست، و از آن پس به دلیل بدشگونی و سرنوشت خود، عاقل نشد.
هوش مصنوعی: رنگ رخسار قهرمان تغییر کرد و در دل خود گفت: «این زمان باز هم به من روی آورده است.»
هوش مصنوعی: سام خوشبخت به خاطر این که شیشهی کامل و بیعیب و نقصی از هم شکست، نگاهش را به سمت آن جلب کرد.
هوش مصنوعی: همه چیز مانند شیشه در هم میشکند و ناپدید میشود و فرمانده، از شدت خشم، لبش را به دندان میگزد.
هوش مصنوعی: میدانست که کارهای خداوند به گونهای است که از مشکلات گاهی آسانی به وجود میآید.
هوش مصنوعی: هر جا که خداوند حفظ کند و حمایت کند، همه تدابیر و نقشههای دشمنان بیاثر و بیخاصیت میشود.
هوش مصنوعی: شاپور از ظلم و سختی رها شد و به کاخ دیو نژند رسید.
هوش مصنوعی: در گوشه و کنار، مانند فیلهای مست، شور و هیجان به پا کردند و با تمام قدرت، عصای خود را در دست گرفتهاند.
هوش مصنوعی: شخصی به نام شاپور، که خود را شیر مردانه میداند، به جنگی هجومی میآورد و در این حمله، موفقیتهایی را تجربه میکند. او بهگونهای حمله میکند که به نظر میرسد خود را از مشکلات و موانع رها کرده است.
هوش مصنوعی: با طعنی پر از خشم به قهرمان گفت: ای بزرگ، عاقل باش و بدگمان نشو.
هوش مصنوعی: چه چیزی باعث شد که تو با سام سخن گفتی، حال آنکه او زهر را با شهد آمیخته است؟
هوش مصنوعی: از قضاوت و داوری برترین داورها نترس، چون از مکانهای خطرناک و بدنامی که در آنها افراد زشتنام وجود دارند، دوری کن.
هوش مصنوعی: نمیدانی که سام، پسر نریمان، چقدر قوی است و میتواند در برابر طوفانها مقاومت کند.
هوش مصنوعی: او با شمشیر خود چنان کاری میکند که دلیران از ترس جان فرار میکنند.
هوش مصنوعی: در این شرایط سخت، سپهدار سام تصمیم میگیرد تا انتقام دشمن را بگیرد.
هوش مصنوعی: از ترس، بدنش لرزید و رنگش مانند کاهی که به باد بیفتد، تغییر کرد.
هوش مصنوعی: در برابر او به خاطر شرم و حیا، نتوانستم به چهرهاش نگاه کنم و هیچ گونه خجالت و حیایی از او ندیدم.
هوش مصنوعی: سپس به او گفت سالار که هر لحظه باید یک راهحلی تازه پیدا کنی.
هوش مصنوعی: ما به طرز جذابی تو را در دردسر میاندازیم، بدون اینکه بدانی سرانجام به چه مشکلی دچار خواهی شد.
هوش مصنوعی: شما نصیحتهای حکیم بزرگ را نشنیدهاید که میگفت با افراد با تجربه و دلیر ارتباط برقرار کنید.
هوش مصنوعی: تا جایی که میتوانی به کسی بدی نکن، زیرا تا زمانی که بدی را نبینی، دنیا هم برایت بهتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: کشاورز هر چیزی را که در زمین کار کند و یا به زراعت بپردازد، در نهایت نتیجهاش را برداشت میکند. این یعنی هر عملی که انجام میدهد، به عاقبتش میرسد.
هوش مصنوعی: دنیا مانند کوهی است که انسان از آن صدا میزند، و هر آنچه بگوید، همان صدا به او بازمیگردد.
هوش مصنوعی: تو چه کارهایی با من کردهای که از بدیها هراسی نداری و این نشاندهندهی نیکی و نعمتهای الهی در توست.
هوش مصنوعی: چه بگویم که اکنون با شمشیر تیز میتوانم گوشت بدنت را تکهتکه کنم.
هوش مصنوعی: قهرمان از سام نیرم تقاضای امان کرد و از او عذرخواهی کرد.
هوش مصنوعی: اگر من کار بدی انجام دادهام، تقصیر از روزگار است که در باغ زندگی، بذر زشتی را کاشته است.
هوش مصنوعی: از کارهایی که در گذشته انجام دادهام پشیمانم، پس دوباره به یادآوری آنچه گذشته است نپرداز.
هوش مصنوعی: او بارها به دستان و پاهای من بوسه زد و از من عذرخواهی کرد که در جنگ خطا کردم، ای سام شجاع.
هوش مصنوعی: به خاطر جان شاه ایران، با عشق به پریدخت، نیمهخود را برگزین.
هوش مصنوعی: همهی عصبانیت و کینه را از دل بیرون کن، زیرا من به یقین به تو یکرنگ و صمیمی شدم.
هوش مصنوعی: سام که از او پوزش خواسته شد، با لبخند و محبت بر سر آن خاک سایه افکند.
هوش مصنوعی: در مسیر جدید، لیوان را در دست گرفتند و وقتی که نگاه معشوقهها به آنها بازگشت، سرمست و شاداب شدند.
هوش مصنوعی: به خاطر خاطرۀ دختری زیبا با بدنی نقرهای و چهرهای شبیه به ماه که از چین و ختن است، به یادش افتادم.
هوش مصنوعی: ای زیبا روی گل مانند، تو که بودی تمامی زیباییهای باغ من.
هوش مصنوعی: سام به چنان حالتی به او نگاه میکرد که صبح امیدش را به غم تبدیل کرده بود و شب را پر از ناامیدی کرده بود.
هوش مصنوعی: اگر شرابی نوشیدهاي و اشک بر گونههایت ریختهای، اگر از شراب نمینوشیدی، چگونه میتوانستی زنده بمانی؟
هوش مصنوعی: گیسوان پریشان او نشان از آشفته بودن حالش دارد و بدنش زیر بار فراق خم شده است.
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و جذاب او مانند ابروهای خمیدهاش است، و صورتش به رنگ زعفران میدرخشد.
هوش مصنوعی: وقتی که جام را نوشیدی، هر لحظه خون از چشمانت بیرون میریزد.
هوش مصنوعی: صدای دل از غم و درد به وضوح شنیده میشود، تا جایی که تمام وجودش از احساساتی عمیق و غمانگیز غرق شده است.
هوش مصنوعی: تو در میدان غم، همواره دچار درد و رنج بودی و همزمان در تلاش بودی تا بر مشکلات غلبه کنی.
هوش مصنوعی: آیا کسی حال خوش سام را میداند که صبح دلش با امید پر است ولی شبها غمگین است؟
هوش مصنوعی: تمام تلخیهای جدایی را چشیدهام و در این غم هیچ کسی را نداشتم که همراه من باشد.
هوش مصنوعی: غم او فقط مونس من شده و جداییاش همواره همراه دل من است. نفس کشیدن برایم سخت شده و درد جدایی به دل من فشار میآورد.
هوش مصنوعی: فقط کسی میتواند این را درک کند که تجربه جدایی یا عشق ناکام را چشیده باشد، زیرا جدایی برای او مانند زهر بوده و احساس درد و رنج عمیقی را به همراه داشته است.
هوش مصنوعی: به خاطر وصال محبوب، قلبش پر از رنج و درد شده و از جدایی، جانش پر از آزار و ناراحتی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.