گنجور

 
خواجوی کرمانی

مردیم در خمار و شرابی نیافتیم

گشتیم عرق آتش و آبی نیافتیم

کردیم حال خون دل از دیدگان سؤال

لیکن بجز سرشک جوابی نیافتیم

تا چشم مست یار خرابی بنا نهاد

همچون دل شکسته خرابی نیافتیم

رفتیم در هوایش و بر خاک کوی او

بردیم آب خویش و مآبی نیافتیم

جان را براه بادیه از تاب تشنگی

کردیم خون و اشک سحابی نیافتیم

در ده قدح که جز دل بریان خون چکان

در بزمگاه عشق کبابی نیافتیم

کردیم بی حجاب نظر در رخت ولیک

روی ترا بجز تو حجابی نیافتیم

خاک درت شدیم چو خواجو بحکم آنک

برتر ز درگه تو جنابی نیافتیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode