ای آنک برت ملک سلیمان با دست
در خیل تو سرو بنده ئی آزادست
گویند که مردان همه جائی افتند
دور از تو نگر که بنده چون افتادست
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
ای آنک برت ملک سلیمان با دست
در خیل تو سرو بنده ئی آزادست
گویند که مردان همه جائی افتند
دور از تو نگر که بنده چون افتادست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زان پیش که دل داد جوانی دادست
اندر سر من موی سپید افتادست
چون روز به من نشان پیری بنمود
این صبح که از شب جوانی زادست
اشکم که ز خون این دل ناشادست
از بی آبی ز چشم من افتادست
مگذار که بر خاک درت می غلتد
آخر نه چنانکه هست مردم زادست؟
گفتم سخنت گفت مگو کم یادست
گفتم عهدت گفت بروکان با دست
گفتم کارم چو زلفت افتد در پای
در تاب شد و گفت چنین افتادست
بی یاد تو گردمی زنم بر بادست
خرّم دل آنکه با غمت دلشادست
بی یاد تو من نفس نمی یارم زد
آنجا که تویی کجا منت در یادست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.