گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای بر عذار مهوشت آن زلف پر شکست

چون زنگئی گرفته بشب مشعلی بدست

وی طاق آسمانی محراب ابرویت

پیوسته گشته خوابگه جاودان مست

همچون بلال بر لب کوثر نشسته است

خال لب تو گرچه سیاهیست بت پرست

بنشستی و فغان ز دل ریش من بخاست

قامت بلند و دسته ی ریحان تازه پست

مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست

یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست

سروی براستی چو تو از بوستان نخاست

برخاستی و نیش غمم در جگر نشست

صد دل شکار آهوی صیاد شیر گیر

صد جان اسیر عنبر عنبرفشان مست

مخمور سر ز خاک برآرد بروز حشر

مستی که گشت بیخبر از باده ی الست

نگشاد چشم دولت خواجو بهیچ روی

تا دل بر آن کمند گره در گره نبست

 
 
 
امیر معزی

ایام و‌َرد و موسم عید پیمبرست

گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست

گلزارها به آمدن آن مزین است

محراب‌ها به آمدن این منوّر ست

آن مونس و حریف می و نَقل مجلس است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست

هرگز مباد در جاه تو شکست

تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست

پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست

معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
سوزنی سمرقندی

کور و کر و دراز و سطبر است و سرنگون

سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است

 طناز و پر هراس و چو پستانست در لباس

کناس و دیر آس و میانش رگ آور است

نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر

[...]

قوامی رازی

هربنده ای که ایزد بی یار یار اوست

بی شک و شبهه در دو جهان کار کار اوست

آن بی نیاز بنده نواز لطیفه ساز

کز هر سوئی که در نگری کار و بار اوست

ازچرخ بی قرار و زمین قرار گیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه