گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

صبح وصل از افق مهر بر آید روزی

وین شب تیره ی هجران بسر آید روزی

دود آهی که بر آید ز دل سوختگان

گرد آئینه ی روی تو در آید روزی

هرکه او چون من دیوانه ز غم کوه گرفت

سیلش از خون جگر بر کمر آید روزی

وانک او سینه نسازد سپر ناوک عشق

تیر مژگان تواش بر جگر آید روزی

می رسانم بفلک ناله و می ترسم از آن

که دعای سحرم کارگر آید روزی

عاقبت هر که کند در رخ و چشم تو نگاه

هیچ شک نیست که بیخواب و خور آید روزی

هست امیدم که زیاری که نپرسد خبرم

خبری سوی من بیخبر آید روزی

بفکنم پیش رخش جان و جهان راز نظر

گرم آن جان جهان در نظر آید روزی

همچو خواجو بر وای بلبل و با خار بساز

که گل باغ امیدت ببر آید روزی