چه کرده ام که بیکبارم از نظر بفکندی
نهال کین بنشاندی و بیخ مهر بکندی
کمین گشودی و بر من طریق عقل ببستی
کمان کشیدی و چون ناوکم بدور فکندی
اگر چو مرغ بنالم تو همچو سرو ببالی
وگر چو ابر بگریم تو همچو غنچه بخندی
چون آیمت که بینم مرا ز کوی برانی
چو خواهمت که در آیم درم بروی ببندی
توقعست که از بنده سایه باز نگیری
ولی ترا چه غم از ذرّه کافتاب بلندی
پیادگان جگر خسته رنج بادیه دانند
تو خستگی چه شناسی که برفراز سمندی
از آن ملایم طبعی که ما تنیم و تو جانی
وزان موافق مائی که مانئیم و تو قندی
بحال خود بگذار ای مقیم صومعه ما را
تو و عبادت و عرفان و ما و مستی و رندی
ز من مپرس که خواجو چگونه صید فتادی
تو حال قید چه دانی که بیخبر ز کمندی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر فرود نیاید سرم به هیچ کمندی
علاقهٔ تو خلاصم نمود از هر بندی
غمی نمانده مرا با وجود زلف تو آری
گزیده مار نلرزد دلش به هیچ گزندی
سری به تیغ تو دادم دریغ اگر نپذیری
[...]
نه در شرار رخ افکنده ای ز خال سپندی
که زآن سپند شراری به جان خلق فکندی
ز طرّه رشته و بندم، منه بپای که اینک
خود آمدم به کمندت، چه جای رشته و بندی
بتا، ز عارض نیکو، ادیب ماه تمامی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.