چه کرده ام که بیکبارم از نظر بفکندی
نهال کین بنشاندی و بیخ مهر بکندی
کمین گشودی و بر من طریق عقل ببستی
کمان کشیدی و چون ناوکم بدور فکندی
اگر چو مرغ بنالم تو همچو سرو ببالی
وگر چو ابر بگریم تو همچو غنچه بخندی
چون آیمت که بینم مرا ز کوی برانی
چو خواهمت که در آیم درم بروی ببندی
توقعست که از بنده سایه باز نگیری
ولی ترا چه غم از ذرّه کافتاب بلندی
پیادگان جگر خسته رنج بادیه دانند
تو خستگی چه شناسی که برفراز سمندی
از آن ملایم طبعی که ما تنیم و تو جانی
وزان موافق مائی که مانئیم و تو قندی
بحال خود بگذار ای مقیم صومعه ما را
تو و عبادت و عرفان و ما و مستی و رندی
ز من مپرس که خواجو چگونه صید فتادی
تو حال قید چه دانی که بیخبر ز کمندی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از احساسات دردناک و ناکامیهای عاشقانهاش میگوید. او از بیتوجهی معشوق شکایت دارد و احساس میکند که بیدلیل از او دور شده است. شاعر با استعارههای مختلف، مانند مرغ و ابر، وضعیت خود را توصیف میکند و نشان میدهد که عشق برایش سخت و آزاردهنده شده است. او از معشوقش میخواهد که به حال او رحم کند و به جای فاصلهگیری، به او نگاه کند. در پایان، شاعر به نوعی از تعارض بین عرفان و عشق میپردازد و به وضعیت خود به عنوان یک عاشق نشان میدهد که چقدر از درد و رنج غافل است.
هوش مصنوعی: چه کار کردهام که ناگهان از دیدت دور شدم؟ چرا این حسد را به من دادی و ریشه محبت را از دلم کندی؟
هوش مصنوعی: تو دام را بر من چیدهای و راه خرد را مسدود کردهای، تیر را به کمان کشیدهای و همچون تیرکمان، به دور از دسترس میاندازی.
هوش مصنوعی: اگر من مانند پرندهای ناله کنم، تو باید مانند سرو صاف و استوار بایستی؛ و اگر من مانند ابر اشک بریزم، تو باید مانند غنچه بخندی و شاد باشی.
هوش مصنوعی: وقتی میخواهم تو را ببینم، مرا از خود دور میکنی و وقتی هم که میخواهم نزدیک تو بیایم، در را به روی من میبندی.
هوش مصنوعی: انتظار داری که من از تو دلخور نشوم، اما تو چرا نگران نور ضعیف و ناچیز خورشید هستی؟
هوش مصنوعی: سربازان خسته از سفرهای دشوار میدانند چه دشواریهایی را تحمل کردهاند، اما تو که سوار بر اسب هستی، چطور میتوانی درک کنی که خستگی چیست؟
هوش مصنوعی: از آن لطافتی که در وجود ماست و تو در زندگی میجویی، و از آن سازگاری که بین ما وجود دارد، مانند شیرینیای که در توست و ما هم بر آن زمینهای داریم.
هوش مصنوعی: ای کسی که در صومعه زندگی میکنی، حال ما را رها کن؛ تو در حال عبادت و عرفان هستی و ما در حال مستی و رندی.
هوش مصنوعی: از من نپرس که خواجو چگونه گرفتار شدی. تو چه میدانی که در بیخبری از دام عشق، چگونه در قید و بند افتادهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر فرود نیاید سرم به هیچ کمندی
علاقهٔ تو خلاصم نمود از هر بندی
غمی نمانده مرا با وجود زلف تو آری
گزیده مار نلرزد دلش به هیچ گزندی
سری به تیغ تو دادم دریغ اگر نپذیری
[...]
نه در شرار رخ افکنده ای ز خال سپندی
که زآن سپند شراری به جان خلق فکندی
ز طرّه رشته و بندم، منه بپای که اینک
خود آمدم به کمندت، چه جای رشته و بندی
بتا، ز عارض نیکو، ادیب ماه تمامی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.