کامت اینست که هر لحظه ز پیشم رانی
وردت اینست که بیگانه ی خویشم خوانی
پادشاهان بگناهی که کسی نقل کند
بر نگیرند دل از معتقدان جانی
گر نخواهی که چراغ دل تنگم می رد
آستین بر من دلسوخته چند افشانی
دل ما بردی و گوئی که خبر نیست مرا
پرده اکنون که دریدی ز چه می پوشانی
ابرویت بین که کشیدست کمان بر خورشید
هیچ حاجب نشنیدیم بدین پیشانی
چند خیزی که قیامت ز قیامت برخاست
چه بود گر بنشینی و بلا بنشانی
هیچ پنهان نتوان دید بدان پیدائی
هیچ پیدا نتوان یافت بدان پنهانی
یک سر موی تو گر زانک بصد جان عزیز
همچو یوسف بفروشند هنوز ارزانی
عار دارند اسیران تو از آزادی
ننگ دارند گدایان تو از سلطانی
هیچ دانی که چرا پسته چنان می خندد
زانک گفتم که بدان پسته دهن می مانی
ای طبیب از سر خواجو ببراین لحظه صداع
که نه دردیست محبت که تو درمان دانی
چند گوئی که دوای دل ریشت صبرست
ترک درمان دلم کن که در آن درمانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و درد ناشی از آن پرداخته است. شاعر با بیان احساسات خود ابراز میکند که عشقش او را رنج میدهد و او را از آرامش دور میکند. او سوالاتی را مطرح میکند درباره اینکه چرا معشوق بیتفاوت به درد و رنج اوست و به او چگونه میتواند خیانت کند. شاعر همچنین به تضادها و تناقضات عشق اشاره میکند، مثل اینکه کسی که اسیر عشق است از آزادی و کسی که گدای عشق است از سلطنت تنفر دارد. در پایان، شاعر از طبیب میخواهد که به او کمک کند تا از دردهای ناشی از عشق رهایی یابد، زیرا هیچ درمانی برای این عشق بیپاسخ وجود ندارد.
هوش مصنوعی: کامی تو این است که هر لحظه مرا ترک میکنی و کلامت این است که من را از خود بیگانه مینامی.
هوش مصنوعی: پادشاهان نباید به خاطر گناهانی که دیگران از آنها صحبت میکنند، بر دل مؤمنان اثر بگذارند و نباید بر آنها سخت بگذرانند.
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی که دل تنگ من روشن شود، پس لطفاً آستین خود را به سمت من دراز کن و چند حرف محبتآمیز بزن.
هوش مصنوعی: دل ما را دزدیدی و انگار که هیچ خبری از ما نداری، حالا که پرده را کنار زدی، چرا هنوز خود را پنهان میکنی؟
هوش مصنوعی: ابروی تو مانند کمانی است که به سمت خورشید کشیده شده و هیچ طرفداری برای این پیشانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر لحظهای درنگ کنی و از خطرات و مشکلات خودداری کنی، چه میشود؟ آیا واقعاً یک دنیا تغییر خواهد کرد؟
هوش مصنوعی: هیچ چیز پنهانی را نمیتوان دید و هیچ چیزی که پیدا باشد، نمیتوان یافت که پنهان باشد.
هوش مصنوعی: حتی اگر یک تار موی تو را به قیمت جان و عزیزترین چیزها، مانند یوسف، بفروشند، هنوز هم برای من ارزان است.
هوش مصنوعی: اسیران تو از آزادی شرمندهاند و گدایان تو از زندگی پادشاهانه خجالت میکشند.
هوش مصنوعی: آیا میدانی چرا پسته اینقدر شاد و خندان به نظر میرسد؟ زیرا وقتی به آن نگاه میکنم، یادم میآید که چه شباهتی به دهان انسان دارد.
هوش مصنوعی: ای پزشک، حالا که خواجو گرفتار دردی شده، این درد را برطرف کن، زیرا درد محبت چیزی است که تو نمیتوانی درمان کنی.
هوش مصنوعی: چند بار بگویی که برای دل آسیبدیدهات صبر درمان است؟ دیگر درمان قلب من را رها کن، چون در آن هیچ درمانی نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صنما! گرد سرم چند همیگردانی
زشتی از روی نکو زشت بود گر دانی
یا بکن آنچه شب و روز همی وعده دهی
یا مکن وعده هر آن چیز که آن نتوانی
از حد و غایت نافرمانی در مگذر
[...]
هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی
درد او را نکند هیچ خورش درمانی
همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد
نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی
چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد
[...]
رومه سوزک مژه میکنی از نادانی
ای بهر کندن و هر سوختنی ارزانی
جان کن ای کور جگر سوز و سخن نیکو گوی
مژه وارونه چه کردند ترا میدانی
مژه بر هم نزنی شب ز غم هجران را
[...]
یافت احوال جهان رونق جاویدانی
چرخ بنهاد ز سر عادت بیفرمانی
در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه
بر رخ روز درآرند شب ظلمانی
باز در معرکه چون صبح سنانشان بدمد
[...]
ای خدا! دار درین ساحت دهر فانی
صدر دین را ببزرگان دگر ارزانی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.