گنجور

 
خواجوی کرمانی

نسیم باد بهاری وزید خیز ندیم

بیار باده که جان تازه می شود ز نسیم

مریض شوق نباشد ز درد عشقش باک

قتیل عشق نباشد ز تیغ تیزش بیم

گر از بهشت نگارم عنان بگرداند

بروز حشر من و دوزخ و عذاب الیم

ز خاک کوی تو ما را فراق ممکن نیست

چنانک فرقت درویش از آستان کریم

کمان بسیم بسی در جهان بدست آید

نه همچو آن و کمان هلال شکل و سیم

چنین که بر رخ زردم نظر نمی فکنی

معینست که چشمت نه برزرست و نه سیم

کنونکه بلبل باغ توام غنیمت دان

که مرغ باز نیاید بآشیانه مقیم

اگرچه پشّه نیارد شدن ملازم باز

مرا بمنزل طاوس رغبتیست عظیم

ز آهم آتش نمرود بفسرد آندم

که در دلم گذرد یاد کوه ابراهیم

نسیم باد صبا گر عنان نرنجاند

پیام من که رساند بدوستان قدیم

بیا و خیمه بصحرای عشق زن خواجو

که طبل عشق نشاید زدن بزیر گلیم

 
 
 
عسجدی

کسی که او کند از کان که به میتین سیم

مکن بر او بر بخشایش و مباش رحیم

ازرقی هروی

بر آن صحیفة سیمین مسای مشک مقیم

که رنگ مشک نماید بر آن صحیفة سیم

مکن ستیزه اگر چند خوبرویان را

ستیزه کردن بیهوده عادتیست قدیم

غرض ز مشک نسیمست ، رنگ نیست غرض

[...]

مسعود سعد سلمان

چو روی چرخ شد از صبح چون صحیفه سیم

ز قصر شاه مرا مژده داد باد نسیم

که عز ملت محمود سیف دولت را

ابوالمظفر سلطان عادل ابراهیم

فزود حشمت و رتبت به دولت عالی

[...]

ابوالفرج رونی

سپهر دولت و دین آفتاب هفت اقلیم

ابوالمظفر شاه مظفر ابراهیم

کشید رایت منصور سوی لوهاور

به طالعی که تولا کند به دو تقدیم

قضا ز هیبت او دیده حال شرع قوی

[...]

وطواط

تویی که دل بتو کردند عاشقان تسلیم

سلیم باشد ، اگر جان بتو دهند ، سلیم

یکی منم ، که اگر صد هزار جان بودم

بجان تو که کنم جمله را بتو تسلیم

ز طلعت تو بخورشید داده اند فروغ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه