گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست
گفتا که پری را چکنم رسم چنانست
گفتم که نقاب از رخ دلخواه بر افکن
گفتا مگرت آرزوی دیدن جانست
گفتم همه هیچست امیدم ز کنارت
گفتا که ترا نیز مگر میل میانست
گفتم که جهان بر من دلتنگ چه تنگست
گفتا که مرا همچو دلت تنگ دهانست
گفتم که بگو تا بدهم جان گرامی
گفتا که ترا خود ز جهان نقد همانست
گفتم که بیا تا که روان بر تو فشانم
گفتا که گدابین که چه فرمانش روانست
گفتم که چنانم که مپرس از غم عشقت
گفتا که مرا با تو ارادت نه چنانست
گفتم که ره کعبه بمیخانه کدامست
گفتا خمش این کوی خرابات مغانست
گفتم که چو خواجو نبرم جان ز فراقت
گفتا برو ای خام هنوزت غم آنست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با معشوق خود گفتگو میکند. او از عاشق خواسته تا چهرهاش را نشان دهد و از او میخواهد که نقاب را کنار بزند. معشوق پاسخ میدهد که این رسم پریان است و نمیخواهد خود را نشان دهد. شاعر ابراز ناامیدی میکند و از تنگی جهان بدون او ناراحت است. معشوق در پاسخ به او میگوید که احساس مشابهی دارد. شاعر سپس از معشوق میخواهد که بیاید و دلتنگیاش را با او در میان بگذارد، اما معشوق از ابراز احساساتش خودداری میکند و او را به خامیاش میزند. در نهایت، شاعر به جداییاش اشاره میکند و معشوق او را به رفتن توصیه میکند. این گفتوگو بازتابی از درد عشق و ناهمزبانیهای عاشق و معشوق است.
هوش مصنوعی: گفتم چرا چهرهات از چشمها پنهان است، او گفت که این رسم پریان است.
هوش مصنوعی: به او گفتم که نقاب را از چهره محبوب کنار بزند، اما او پاسخ داد آیا آرزوی دیدن جان را داری؟
هوش مصنوعی: گفتم همه چیز بیارزش است و امیدی از تو ندارم، او پاسخ داد که آیا تو هم تمایل به جدایی از من نداری؟
هوش مصنوعی: گفتم که دنیا برای من خیلی تنگ و دلم گرفته است، او گفت که دلتنگی من هم به اندازه دل تو فضایی برای نفس کشیدن ندارد.
هوش مصنوعی: گفتم بگو تا جان گرامیام را فدای تو کنم، او پاسخ داد که خودت هم ارزش بیشتری از جانت در این دنیا نداری.
هوش مصنوعی: گفتم بیا تا احساسات و عشق خود را به تو نشان دهم، اما او پاسخ داد که گدا کیست و چه دستوری را میفرستد.
هوش مصنوعی: گفتم که به خاطر غم عشق تو در چه حالتی هستم، او جواب داد که علاقهام به تو اینقدر عمیق نیست که بخواهم این درد را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: گفتم که راه کعبه کجا است و به چه سمت میرود، جواب داد که سکوت کن، اینجا مسیر میخانه و محل عیش و نوش است.
هوش مصنوعی: گفتم چون خواجو نمیتوانم دوریات را تحمل کنم، او پاسخ داد که برو، ای نادان، هنوز به یاد آن غم هستی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الْمِنَّةُ لِلّٰه که این ماهِ خزانست
ماهِ شُدن و آمدنِ راهِ رَزانست
از بسکه درین راهِ رز انگور کشانند
این راهِ رَز ایدون چو رهِ کاهکَشانست
چون قُوسِ قُزَح برگِ رَزان رنگبهرنگند
[...]
هجران تو ای شهره صنم باد خزانست
کاین روی من از هجر تو چون برگ رزانست
در طبع نشاطم طمع وصل چنانست
در باغ دلم باد فراق تو همانست
رازی ز ازل در دل عشاق نهانست
زان راز خبر یافت کسی را که عیانست
او را ز پس پردهٔ اغیار دوم نیست
زان مثل ندارد که شهنشاه جهانست
گویند ازین میدان آن را که درآمد
[...]
صدر ثقة الدین کنف خلق جهانست
خاک دراو کعبهٔ اشراف زمانست
آراسته از طالع او روی سپهرست
افروخته از طلعت او صحن جهانست
در خدمت او تقویت خرد و بزرگست
[...]
ای دیده در آن شکل و شمایل نظری کن
گر زآنکه تو را آرزوی دیدن جانست
روئیست در آن چشم جهانی متحیر
زلفی که پریشانی احوال جهانست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.