دلم با مردم چشمت چنانست
که پنداری که خونشان در میانست
خطت سر نامه ی عنوان حسنست
رخت گلدسته ی بستان جانست
شبت مه پوش و ماهت شب نقابست
گلت خودروی و رویت گلستانست
گلستان رخت در دلستانی
بهشتی بر سر سرو روانست
چرا خورشید روز افروز رویت
نهان در چین شبگون سایبانست
کمان داران چشم دلکشت را
خدنگ غمزه دایم در کمانست
بساز آخر زمانی با ضعیفان
که حسنت فتنه آخر زمانست
چرا خفتست چشم نیم مستت
زمخموری تو گوئی ناتوانست
ز زلفت مو به مو خواجو نشانداد
از آن انفاس او عنبر فشانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذابیت چشمان محبوبش اشاره میکند و با توصیفاتی شاعرانه از تاثیرگذاری او بر دیگران صحبت میکند. چهرهاش به عنوان نمادی از حسن و زیبایی معرفی شده و به شب و ماه تشبیه میشود. همچنین، شاعر از رازآلودگی نگاه و تاثیرش بر دلهای اطرافش میگوید. او احساس میکند که این زیبایی و جذابیت مانند فتنهای است که در زمانهای خاص خود را نشان میدهد. در نهایت، شاعر به طور ضمنی از عشق و جذبهای که از محبوبش میگیرد، سخن میگوید.
هوش مصنوعی: دل من مانند مردم چشم تو است، به طوری که گویی خونشان در آن جاست.
هوش مصنوعی: شما با خطNice خود، زیبایی خاصی به نامه میدهید و به عنوان چهرهای زیبا همچون گلدستهای در باغ جان میدرخشید.
هوش مصنوعی: شبت مانند چادر سیاه و زیبای ماه است، گلت در حال رشد و شادابی است و چهرهات همچون گلهای بهاری زیبا و دلنشین است.
هوش مصنوعی: گلستان زیبای تو در دل بهشتی قرار دارد که بر فراز درختان سرو جاری است.
هوش مصنوعی: چرا چهره درخشان تو مانند خورشید در روز، در سایههای شب پنهان است؟
هوش مصنوعی: کمان داران چشم دلکش از عشق، همیشه تیر غمزه را در کمان خود دارند.
هوش مصنوعی: پس از آنکه به این دنیا برمیگردیم، ارتباط و همراهی با افرادی که در شرایط سخت و با ضعف و آسیبپذیری مواجه هستند را فراموش نکن. چرا که زیبایی و حسن حقیقی تو در همین همراهی است و این همراهی میتواند در دوران سخت و پرآشوب باعث به وجود آمدن مسائل و معضلاتی شود.
هوش مصنوعی: چرا چشمت در خواب و آرام است، گویی که از مستی ناتوان شدهای؟
هوش مصنوعی: از زلف تو، خواجو به دقت نشان داد که بوی خوب او همچون عطر عنبر پراکنده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر رامین هزاران چاره دانست
چنین درها گشادن چون توانست
نفس شومم بدنیا بهر آن است
که تن از بهر موران پرورانست
ندونستم که شرط بندگی چیست
هرزه بورم بمیدان جهانست
وز اول تا به آخر آن چه دانست
فروخواند آن چه خواندن میتوانست
صفات لایزالش کس ندانست
هر آن وصفی که گوئی بیش ازانست
سماع آرام جان زندگانست
کسی داند که او را جان جانست
کسی خواهد که او بیدار گردد
که او خفته میان بوستانست
ولیک آن کاو به زندان خفته باشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.