گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای سبزه دمانیده بگرد قمر از موی

سر سبزی خطّ سیهت سر بسر از موی

جز پرتو رخسار تو از طرّه شبرنگ

هرگز نشنیدیم طلوع قمر از موی

بر طرف بناگوش تو آن سنبل مه پوش

افکنده دو صد سلسله بر یکدگر از موی

بی موی میانت تن من در شب هجران

چون موی میانت شده باریکتر از موی

موئی ز میانت سر موئی نکند فرق

تا ساخته ئی موی میانرا کمر از موی

موئیست دهان تو و از موی شکافی

هنگام سخن ریخته لؤلؤی تر از موی

بیرون ز میان تو که ماننده موئیست

کس بر تن سیمینت نبیند اثر از موی

خواجو چو بوصف دهنت موی شکافد

یک نکته نگوید ز دهانت مگر از موی